منصور بن سلمه ابن عبدالعزیز یا زبرقان بن سلمه بن شریک نمری القبیله جزری الاصل بغدادی الاقامه مکنی به ابوالقاسم یا ابوسلمه از مشاهیر شاعران اوایل عهد بنی عباس و از مدیحه گویان هارون الرشید و اشراف دولت است . در سال ۲۱٠ هجری قمری وفات یافته است .
نمری
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نمری . [ ن َ م َ ] (اِخ ) منصوربن سلمةبن عبدالعزیز یا زبرقان بن سلمةبن شریک ، نمری القبیلة جزری الاصل بغدادی الاقامة، مکنی به ابوالقاسم یا ابوسلمة. از مشاهیر شاعران اوایل عهد بنی عباس و از مدیحه گویان هارون الرشید و اشراف دولت اوست . در سال 210هَ . ق . وفات یافته است . (از ریحانة الادب ج 4 ص 233).و رجوع به هدیةالاحباب ص 259 و مجالس المؤمنین ص 229 وکنی و القاب قمی ص 220 و تاریخ بغداد ج 13 ص 65 شود.
نمری. [ ن َ م َ ] ( اِخ ) حسین بن علی نمری بصری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از شاعران و نحویون قرن چهارم هجری است. او راست : اسماء الفضة و الذهب. الخیل الملمع. مشکلات الحماسة یا معانی الحماسة. به سال 385 هَ. ق. درگذشت. ( از ریحانة الادب ج 4 ص 233 ). و رجوع به روضات الجنات ص 238 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4600 شود.
نمری. [ ن َ م َ ] ( اِخ ) منصوربن سلمةبن عبدالعزیز یا زبرقان بن سلمةبن شریک ، نمری القبیلة جزری الاصل بغدادی الاقامة، مکنی به ابوالقاسم یا ابوسلمة. از مشاهیر شاعران اوایل عهد بنی عباس و از مدیحه گویان هارون الرشید و اشراف دولت اوست. در سال 210هَ. ق. وفات یافته است. ( از ریحانة الادب ج 4 ص 233 ).و رجوع به هدیةالاحباب ص 259 و مجالس المؤمنین ص 229 وکنی و القاب قمی ص 220 و تاریخ بغداد ج 13 ص 65 شود.
نمری. [ ن َ م َ ] ( اِخ ) منصوربن سلمةبن عبدالعزیز یا زبرقان بن سلمةبن شریک ، نمری القبیلة جزری الاصل بغدادی الاقامة، مکنی به ابوالقاسم یا ابوسلمة. از مشاهیر شاعران اوایل عهد بنی عباس و از مدیحه گویان هارون الرشید و اشراف دولت اوست. در سال 210هَ. ق. وفات یافته است. ( از ریحانة الادب ج 4 ص 233 ).و رجوع به هدیةالاحباب ص 259 و مجالس المؤمنین ص 229 وکنی و القاب قمی ص 220 و تاریخ بغداد ج 13 ص 65 شود.
نمری . [ ن َ م َ ] (اِخ ) حسین بن علی نمری بصری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از شاعران و نحویون قرن چهارم هجری است . او راست : اسماء الفضة و الذهب . الخیل الملمع. مشکلات الحماسة یا معانی الحماسة. به سال 385 هَ . ق . درگذشت . (از ریحانة الادب ج 4 ص 233). و رجوع به روضات الجنات ص 238 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4600 شود.
کلمات دیگر: