فاخته . ماده . یا طبیعت . یا واحد نمی است .
نمیه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( نمیة ) نمیة. [ ن َ می ی َ ] ( ع اِ ) دو نصل از رشته باهم مقابل که در گروهه گردانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) رجوع به نَمْی و نماء شود.
نمیة. [ ن ُم ْ می ی َ ] ( ع اِ ) فاخته. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ). فاخته ماده. ( ناظم الاطباء ). || طبیعت. ( المنجد ) ( متن اللغة ). || واحد نُمّی است. رجوع به «نُمّی » شود.
نمیة. [ ن ُم ْ می ی َ ] ( ع اِ ) فاخته. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ). فاخته ماده. ( ناظم الاطباء ). || طبیعت. ( المنجد ) ( متن اللغة ). || واحد نُمّی است. رجوع به «نُمّی » شود.
نمیة. [ ن َ می ی َ ] (ع اِ) دو نصل از رشته باهم مقابل که در گروهه گردانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) رجوع به نَمْی و نماء شود.
نمیة. [ ن ُم ْ می ی َ ] (ع اِ) فاخته . (منتهی الارب ) (متن اللغة). فاخته ٔ ماده . (ناظم الاطباء). || طبیعت . (المنجد) (متن اللغة). || واحد نُمّی ّ است . رجوع به «نُمّی ّ» شود.
کلمات دیگر: