کلمه جو
صفحه اصلی

نموسه

لغت نامه دهخدا

( نموسة ) نموسة. [ ن ُ س َ ] ( ع اِمص ) چربی با بوی عرق که در سر پیدا شود. ( یادداشت مؤلف ).دسومة سهکة تظهر فی الرأس. ( بحر الجواهر ). در تحفه حکیم مؤمن ذیل «نموس » جمع نمس که «حیوانی است به قدر شغال... و سر او کم موی و بسیار چرب و مظنه آن می شود که تدهیم کرده باشند» آرد: «و نموسه که علتی است در سر بنابر شرکت این صفت مسمی به این اسم است ».

نموسة. [ ن ُ س َ ] (ع اِمص ) چربی با بوی عرق که در سر پیدا شود. (یادداشت مؤلف ).دسومة سهکة تظهر فی الرأس . (بحر الجواهر). در تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل «نموس » جمع نمس که «حیوانی است به قدر شغال ... و سر او کم موی و بسیار چرب و مظنه ٔ آن می شود که تدهیم کرده باشند» آرد: «و نموسه که علتی است در سر بنابر شرکت این صفت مسمی به این اسم است ».



کلمات دیگر: