کلمه جو
صفحه اصلی

نمنمه

لغت نامه دهخدا

( نمنمة ) نمنمة. [ ن َ ن َ م َ ] ( ع مص ) نگار کردن و آراستن. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و نقش نمودن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آراستن و نقش کردن جامه. ( یادداشت مؤلف ). || خط کشیدن باد بر خاک و گذاشتن آن همچو کتابت. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). خطخط کردن وزش باد خاک را و بر آن آثاری باقی گذاشتن که گوئی چیزی روی آن کتابت کرده اند. ( از اقرب الموارد ).

نمنمة. [ ن ُ ن ُ م َ / ن ِ ن ِ م َ ] ( ع اِ ) سپیدی که بر ناخن افتد. ( مهذب الاسماء ). واحد نمنم است. رجوع به نمنم شود.

نمنمة. [ ن َ ن َ م َ ] (ع مص ) نگار کردن و آراستن . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و نقش نمودن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آراستن و نقش کردن جامه . (یادداشت مؤلف ). || خط کشیدن باد بر خاک و گذاشتن آن همچو کتابت . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) . خطخط کردن وزش باد خاک را و بر آن آثاری باقی گذاشتن که گوئی چیزی روی آن کتابت کرده اند. (از اقرب الموارد).


نمنمة. [ ن ُ ن ُ م َ / ن ِ ن ِ م َ ] (ع اِ) سپیدی که بر ناخن افتد. (مهذب الاسماء). واحد نمنم است . رجوع به نمنم شود.



کلمات دیگر: