و نمک تازه نمودن : با کسی از سر نو عقد محبت و دوستی بستن و عهد و پیمان تازه کردن ٠ تجدید عهد و پیمان کردن ٠ ممالحت و دیدار تازه کردن ٠
نمک تازه کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نمک تازه کردن. [ ن َ م َ زَ/ زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نمک تازه نمودن. با کسی از سر نو عقد محبت و دوستی بستن و عهد و پیمان تازه کردن. تجدید عهد و پیمان تازه کردن. ( آنندراج ). تجدید عهد و پیمان کردن. ( ناظم الاطباء ). ممالحت و دیدار تازه کردن. باز به هم رسیدن و با هم نشستن :
جرعه ای ریز که ما چاره خمیاز کنیم
بوسه ای ده که به آن لب نمکی تازه کنیم.
از من کنید مهرپرستان سراغ صلح.
نمکی تازه نمودم به دهانی که مپرس.
آنقدر باش که با هم نمکی تازه کنیم.
داغ های کهن و نو نمکی تازه کنند
هرکجا شور کند مغز جنون پرور ما.
جرعه ای ریز که ما چاره خمیاز کنیم
بوسه ای ده که به آن لب نمکی تازه کنیم.
سلیم ( از آنندراج ).
با او به تازگی نمکی تازه کرده ایم از من کنید مهرپرستان سراغ صلح.
اسیر ( از آنندراج ).
دل فارغ شده بستم به میانی که مپرس نمکی تازه نمودم به دهانی که مپرس.
تأثیر ( از آنندراج ).
امشبم ای نمکین لب که به خواب آمده ای آنقدر باش که با هم نمکی تازه کنیم.
خالص ( از آنندراج ).
|| نمک تازه بر نمک سود پاشیدن : داغ های کهن و نو نمکی تازه کنند
هرکجا شور کند مغز جنون پرور ما.
سالک ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: