کلمه جو
صفحه اصلی

بنیاد کردن


مترادف بنیاد کردن : بنیان نهادن، تاسیس کردن، بنا نهادن، بن افکندن، آغازیدن، شروع کردن

مترادف و متضاد

۱. بنیاننهادن، تاسیس کردن، بنا نهادن، بن افکندن
۲. آغازیدن، شروع کردن


لغت نامه دهخدا

بنیاد کردن. [ ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شالده نهادن. تأسیس. ( فرهنگ فارسی معین ). اساس قرار دادن :
ز دارنده دادگر یاد کن
خرد را بدین یاد بنیاد کن.
فردوسی.
نخست از جهان آفرین یاد کن
پرستش بر این یاد بنیاد کن.
فردوسی.
|| بنا کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). بنیاد نهادن. ( آنندراج ). || آغاز کردن کاری. ( آنندراج ) :
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد.
حافظ.
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم.
حافظ.

پیشنهاد کاربران

بنیاد نهادن


کلمات دیگر: