مترادف تنزه : بی آلایشی، پاکی، تقدس، خرمی، پاک بودن، به گردش رفتن
تنزه
مترادف تنزه : بی آلایشی، پاکی، تقدس، خرمی، پاک بودن، به گردش رفتن
مترادف و متضاد
۱. بیآلایشی، پاکی، تقدس
۲. خرمی
۳. پاک بودن
۴. بهگردشرفتن
فرهنگ فارسی
پاک شدن ازعیب و آلایش، پاکدامن، دوری کردن ازبدی
۱ -( مصدر ) دوری جستن پاک بودن . ۲ - خرمی جستن بگردش رفتن . ۳ - ( اسم ) پاکی بی آلایشی . ۴ - خرمی گردش . جمع : تنزهات .
چیزی باشد که نخست از درخت سر زند و بعد از آن برگ از میان آن بر آید .
۱ -( مصدر ) دوری جستن پاک بودن . ۲ - خرمی جستن بگردش رفتن . ۳ - ( اسم ) پاکی بی آلایشی . ۴ - خرمی گردش . جمع : تنزهات .
چیزی باشد که نخست از درخت سر زند و بعد از آن برگ از میان آن بر آید .
فرهنگ معین
(تَ نَ زُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - دوری جستن ، دوری کردن از بدی ، پاک شدن . ۲ - تفرج ، گردش .
لغت نامه دهخدا
تنزه. [ ت ُ زَ / زِ ] ( اِ ) چیزی باشد که نخست از درخت سر زند و بعد از آن برگ از میان آن برآید. ( برهان ). تنده و غنچه مانندی که نخست از شاخ درخت سر زند. جوزق. ( ناظم الاطباء ). تبدیل همان تنده است که در برهان مکرر کرده است. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). رجوع به تنده شود.
تنزه. [ ت َ ن َزْ زُه ْ ] ( ع مص ) دور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی )( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). برآمدن به سیر باغ و سبزه زار و صاحب قاموس گوید استعمال تنزه دراین معنی غلط فاحش است و بمعنی خوشی و بی غمی. ( آنندراج ). دور شدن از عیب و سیر باغ و سبزه و عمارات ، مجازاً بمعنی خوشی و بی غمی. ( غیاث اللغات ). بیرون شدن به بساتین. ( مجمل اللغة ). در اصل دوری جستن از مکان حرمت است و مرجع تنزه در امور دیانت باشد... ( کشاف اصطلاحات الفنون ) : بدان تنزهی و تفریحی می جستم. ( کلیله و دمنه ). در نظاره او [مرغزار] آسمان چشم حیرت گشاده. تنزهی هرچه دلکش تر. ( کلیله و دمنه ).
بر سرروضه همه جای تنزه شمرند
بر لب برکه همه جای تماشا شنوند.
تنزه. [ ت َ ن َزْ زُه ْ ] ( ع مص ) دور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی )( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). برآمدن به سیر باغ و سبزه زار و صاحب قاموس گوید استعمال تنزه دراین معنی غلط فاحش است و بمعنی خوشی و بی غمی. ( آنندراج ). دور شدن از عیب و سیر باغ و سبزه و عمارات ، مجازاً بمعنی خوشی و بی غمی. ( غیاث اللغات ). بیرون شدن به بساتین. ( مجمل اللغة ). در اصل دوری جستن از مکان حرمت است و مرجع تنزه در امور دیانت باشد... ( کشاف اصطلاحات الفنون ) : بدان تنزهی و تفریحی می جستم. ( کلیله و دمنه ). در نظاره او [مرغزار] آسمان چشم حیرت گشاده. تنزهی هرچه دلکش تر. ( کلیله و دمنه ).
بر سرروضه همه جای تنزه شمرند
بر لب برکه همه جای تماشا شنوند.
خاقانی.
مدتی در این زرع و ضرع تفکه و تنزه نمودی. ( سندبادنامه ص 17 ). || پاک دامنی و پارسایی و عاری بودن از عیب و آلایش. ( ناظم الاطباء ). گویند: هو یتنزه عن المطامع و عن ملائم الاخلاق ؛ یعنی از آنچه موجب نکوهش وی شود دامن فرامی چیند و دوری می کند. ( از اقرب الموارد ).تنزه . [ ت َ ن َزْ زُه ْ ] (ع مص ) دور شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). برآمدن به سیر باغ و سبزه زار و صاحب قاموس گوید استعمال تنزه دراین معنی غلط فاحش است و بمعنی خوشی و بی غمی . (آنندراج ). دور شدن از عیب و سیر باغ و سبزه و عمارات ، مجازاً بمعنی خوشی و بی غمی . (غیاث اللغات ). بیرون شدن به بساتین . (مجمل اللغة). در اصل دوری جستن از مکان حرمت است و مرجع تنزه در امور دیانت باشد... (کشاف اصطلاحات الفنون ) : بدان تنزهی و تفریحی می جستم . (کلیله و دمنه ). در نظاره ٔ او [مرغزار] آسمان چشم حیرت گشاده . تنزهی هرچه دلکش تر. (کلیله و دمنه ).
بر سرروضه همه جای تنزه شمرند
بر لب برکه همه جای تماشا شنوند.
مدتی در این زرع و ضرع تفکه و تنزه نمودی . (سندبادنامه ص 17). || پاک دامنی و پارسایی و عاری بودن از عیب و آلایش . (ناظم الاطباء). گویند: هو یتنزه عن المطامع و عن ملائم الاخلاق ؛ یعنی از آنچه موجب نکوهش وی شود دامن فرامی چیند و دوری می کند. (از اقرب الموارد).
بر سرروضه همه جای تنزه شمرند
بر لب برکه همه جای تماشا شنوند.
خاقانی .
مدتی در این زرع و ضرع تفکه و تنزه نمودی . (سندبادنامه ص 17). || پاک دامنی و پارسایی و عاری بودن از عیب و آلایش . (ناظم الاطباء). گویند: هو یتنزه عن المطامع و عن ملائم الاخلاق ؛ یعنی از آنچه موجب نکوهش وی شود دامن فرامی چیند و دوری می کند. (از اقرب الموارد).
تنزه . [ ت ُ زَ / زِ ] (اِ) چیزی باشد که نخست از درخت سر زند و بعد از آن برگ از میان آن برآید. (برهان ). تنده و غنچه مانندی که نخست از شاخ درخت سر زند. جوزق . (ناظم الاطباء). تبدیل همان تنده است که در برهان مکرر کرده است . (انجمن آرا) (از آنندراج ). رجوع به تنده شود.
فرهنگ عمید
= تژ
۱. پاک شدن از عیب و آلایش، پاک دامن شدن، دوری کردن از بدی.
۲. پاک دامنی.
۳. گردش و تفرج.
۱. پاک شدن از عیب و آلایش، پاک دامن شدن، دوری کردن از بدی.
۲. پاک دامنی.
۳. گردش و تفرج.
۱. پاک شدن از عیب و آلایش؛ پاکدامن شدن؛ دوری کردن از بدی.
۲. پاکدامنی.
۳. گردش و تفرج.
تژ#NAME?
کلمات دیگر: