کلمه جو
صفحه اصلی

مراق

فارسی به انگلیسی

hypochondria

فارسی به عربی

وسواس

مترادف و متضاد

hypochondria (اسم)
سودا، مالیخولیا، حالت افسردگی، مراق

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- لای. خارجی پرد. صفاق . ۲- نوعی مالیخولیا که آنرا ناشی از سودامیدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض بعلت تصاعد ابخره ستبر میشود : مدعی گر چه خود آزار مراقی دارد باب قصاب شکن گردن چاقی دارد . ( گل کشتی )
خوردی فروش

لغت نامه دهخدا

مراق . [ م ُ ] (ع ص ) ریخته شده . (ناظم الاطباء): اراق الشی ٔ؛ صبه ؛ فالشی ُٔ مراق . (متن اللغة). رجوع به اراقة شود.


مراق . [ م ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ مارِق ، به معنی آنکه از دین خارج شده است . (از متن اللغة). رجوع به مارق و مرق و مروق شود.


مراق . [ ] (اِخ ) نام ستاره ای در صورت مراءةالمسلسلة. (یادداشت مؤلف ).


مراق . [ م َ راق ق ] (ع اِ) مراق البطن ؛ تنگ و نرم جای شکم . (منتهی الارب ). پوست شکم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت مؤلف ). زیر شکم و اطراف آن که نازک است . قسمت نازک و نرم زیر شکم . (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد). پوست شکم آنجا که تنگ باشد. (یادداشت مؤلف ). بر بالای صفاق عضله های شکم است و آن را مراق گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). غشاء مستطبن احشاء. پوست شکم با غشاء و عضله ها که زیر آن است . (یادداشت مؤلف ). لایه ٔ خارجی پرده ٔ صفاق . (فرهنگ فارسی معین ).


مراق . [ م َرْ را ] (ع ص ) خوردی فروش . شورباپز. (دستور الاخوان ).خوردی پز. شوربافروش . (زمخشری ، از یادداشت مؤلف ).


مراق . [ م ِ / م ِ راق ق ] (ع اِ) نام بیماری است در شکم . (ناظم الاطباء). در طب قدیم نوع مالیخولیا که آن را ناشی از سودا میدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض به علت تصاعد ابخره ستبر میشود :
مدعی گر چه خودآزار مراقی دارد
باب قصاب شکن گردن چاقی دارد.

گل کشتی (از فرهنگ فارسی معین ).



مراق. [ م َ راق ق ] ( ع اِ ) مراق البطن ؛ تنگ و نرم جای شکم. ( منتهی الارب ). پوست شکم. ( ذخیره خوارزمشاهی از یادداشت مؤلف ). زیر شکم و اطراف آن که نازک است. قسمت نازک و نرم زیر شکم. ( از متن اللغة ) ( ازاقرب الموارد ). پوست شکم آنجا که تنگ باشد. ( یادداشت مؤلف ). بر بالای صفاق عضله های شکم است و آن را مراق گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). غشاء مستطبن احشاء. پوست شکم با غشاء و عضله ها که زیر آن است. ( یادداشت مؤلف ). لایه خارجی پرده صفاق. ( فرهنگ فارسی معین ).

مراق. [ م ِ / م ِ راق ق ] ( ع اِ ) نام بیماری است در شکم. ( ناظم الاطباء ). در طب قدیم نوع مالیخولیا که آن را ناشی از سودا میدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض به علت تصاعد ابخره ستبر میشود :
مدعی گر چه خودآزار مراقی دارد
باب قصاب شکن گردن چاقی دارد.
گل کشتی ( از فرهنگ فارسی معین ).

مراق. [ ] ( اِخ ) نام ستاره ای در صورت مراءةالمسلسلة. ( یادداشت مؤلف ).

مراق. [ م ُ ] ( ع ص ) ریخته شده. ( ناظم الاطباء ): اراق الشی ٔ؛ صبه ؛ فالشی ُٔ مراق. ( متن اللغة ). رجوع به اراقة شود.

مراق. [ م ُرْ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مارِق ، به معنی آنکه از دین خارج شده است. ( از متن اللغة ). رجوع به مارق و مرق و مروق شود.

مراق. [ م َرْ را ] ( ع ص ) خوردی فروش. شورباپز. ( دستور الاخوان ).خوردی پز. شوربافروش. ( زمخشری ، از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) لایۀ خارجی پردۀ صفاق.
۲. (طب قدیم ) نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود.

دانشنامه عمومی

مَراق یا بتا خرس بزرگ یک ستاره است که در صورت فلکی خرس بزرگ قرار دارد.
واژه مراق به معنی کمرگاه است. این ستاره را در انگلیسی Merak (یا Mirak) می نامند.
مختصات:   ۱۱h ۰۱m ۵۰٫۵s٬ +۵۶° ۲۲′ ۵۷″

دانشنامه آزاد فارسی

مِراق (Merak)
ستارۀ بِتا دُبِّ اکبر، با قَدرِ ۲.۴. ستاره ای زیرغول یا کوتوله از ردۀ A۰ واقع در فاصلۀ ۶۲ سالِ نوریِ زمین است. مراق و ستارۀ دُبّه مجموعاً دَلیلِین نامیده می شوند و امتدادِ خطِ وصل کنندۀ آن ها به ستارۀ قُطبی یا جُدَی می رسد.

پیشنهاد کاربران

کلمه ی مراق در ریشه کوردی به معنی دلتنگی

جاییکه طحال در آن قرار دارد


در شهر رامهرمز استان خوزستان در زمان کودکی من، هنگامی که بچه ای شلوغی و شیطنت می کرد برخی بزرگترها بهش می گفتند : مگه مراق داری ؟ و یا اینکه در پاسخ به صدا کردنشان از سوی یک بچه ی شیطون پاسخ می گفتند : مراق ، سپس که به دبستان رفتم و خواندن و نوشتن آموختم با خواندن برخی کتاب های کهن پی بردم که مراق گونه ای بیماری است که در پی خورده شدن موی گربه پدید می آید .


کلمات دیگر: