کلمه جو
صفحه اصلی

تنومندی


مترادف تنومندی : پرزوری، توانایی، زورمندی، قدرتمندی ، جسامت، چاقی، فربهی، قوت، نیرومندی

متضاد تنومندی : ناتوانی، کم زوری، لاغری

فارسی به انگلیسی

bulk, corpulence, huskiness, immensity, portliness, robustness

corpulence


فارسی به عربی

ریاضی

مترادف و متضاد

corpulence (اسم)
جسامت، تنومندی، فربهی

corpulency (اسم)
جسامت، تنومندی، فربهی

burliness (اسم)
تنومندی، زبری

پرزوری، توانایی، زورمندی، قدرتمندی ≠ ناتوانی، کم‌زوری


۱. پرزوری، توانایی، زورمندی، قدرتمندی ≠ ناتوانی، کمزوری
۲. جسامت، چاقی، فربهی، قوت، نیرومندی ≠ لاغری


فرهنگ فارسی

۱- تناوری جسامت . ۲ - فربهی چاقی . ۳ - پر زوری قوت .

لغت نامه دهخدا

تنومندی. [ ت َ م َ ] ( حامص مرکب ) جسیمی. تناوری. ( ناظم الاطباء ). دارندگی تن. تن داری : بدان که مردم مرکب است از دو گوهر، یکی گوهر جسمانی که تنومندی از اوست و دیگری روحانی و آن روان وی است. ( هدایة المتعلمین ربیعبن احمد اخوانی از یادداشت بخطمرحوم دهخدا ). و همچنین تنومندی ایشان که گرد است چون گوی معلوم است به اندازه گوی زمین. ( التفهیم ).
زنده چون برق میر، تا خندی
جان خدایی به از تنومندی.
نظامی.
|| توانایی و زورآوری. ( ناظم الاطباء ). پرزوری و قوت. ( فرهنگ فارسی معین ):
چو اسکندر آیینه در پیش داشت
نظر در تنومندی خویش داشت.
نظامی.
به گفتن تو دادی تنومندیم
تو ده زآنچه کشتم برومندیم.
نظامی.
|| فربهی و چاقی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تن و مند و تنومند شود.

فرهنگ عمید

تنومند بودن، تناوری.


کلمات دیگر: