کلمه جو
صفحه اصلی

بنام


مترادف بنام : بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی

متضاد بنام : گمنام

فارسی به انگلیسی

famous


فارسی به عربی

یعنی

مترادف و متضاد

namely (قید)
یعنی، برای مثال، بنام، به عبارت دیگر، با ذکر نام

بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی ≠ گمنام


فرهنگ فارسی

نامی، مشهور، معروف، به معنی همنام هم گفته شده
( صفت ) ۱ - همنام آداش . ۲ - نامی مشهور بانام .

فرهنگ معین

(بِ ) (ص . )۱ - همنام . ۲ - معروف ، مشهور.

لغت نامه دهخدا

بنام. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) بانام. مشهور. معروف. نامی. نامدار. نامور. نام آورد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). نامدار. مشهور. معروف. ( فرهنگ شعوری ) :
سراپرده شاه ایران تمام
بگرد آمده پهلوانی بنام.
اسدی.
|| بافتخار. بمردی. بسربلندی :
بگویش که در جنگ مردن بنام
مرا بهتر آید ز گفتار خام.
فردوسی.
همی گفت کامروز مردن بنام
به از زنده و رومیان شادکام.
فردوسی.
|| همنام باشد که به ترکی ادآش گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). سمی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

بنام. [ ب َ ] ( ع اِ ) همان بنان است که سر انگشت باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

بنام . [ ب َ ] (ع اِ) همان بنان است که سر انگشت باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


بنام . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بانام . مشهور. معروف . نامی . نامدار. نامور. نام آورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نامدار. مشهور. معروف . (فرهنگ شعوری ) :
سراپرده ٔ شاه ایران تمام
بگرد آمده پهلوانی بنام .

اسدی .


|| بافتخار. بمردی . بسربلندی :
بگویش که در جنگ مردن بنام
مرا بهتر آید ز گفتار خام .

فردوسی .


همی گفت کامروز مردن بنام
به از زنده و رومیان شادکام .

فردوسی .


|| همنام باشد که به ترکی ادآش گویند. (برهان ) (آنندراج ). سمی . (یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

۱. نامی، مشهور، معروف.
۲. هم نام.

گویش مازنی

/bannaam/ بندام

بندام


واژه نامه بختیاریکا

به نُم

پیشنهاد کاربران

بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی


کلمات دیگر: