کلمه جو
صفحه اصلی

تندباد


مترادف تندباد : توفان، طوفان

متضاد تندباد : نسیم

فارسی به انگلیسی

hurricane, gust, wind, windstorm, gale, hurricane

gust, wind, windstorm


gust, wind, windstorm, hurricane


فارسی به عربی

اعصار , عاصفة
عاصفة , عیب , هبة

اعصار , عاصفة


مترادف و متضاد

hurricane (اسم)
گردباد، طوفان، تندباد، طوفان شدید

tempest (اسم)
تندی، هیجان، جوش وخروش، تندباد، توفان

gust (صفت)
تند باد

توفان، طوفان ≠ نسیم


فرهنگ فارسی

بادسخت وتندکه هواراتیره وتارکند، توفان
( اسم ) باد تند و سخت که با رعد و برق شدید همراه است و هوا را تیره سازد طوفان .

دسته‌ای از نظارت‌های امنیتی در بهره‌برداری، که در پاسخ به پیشامدهای ارزیابی‌شده اِعمال می‌شوند و ممکن است بالفعل یا بالقوه بر سامانۀ ارتباطی تأثیر منفی بگذارند


فرهنگ معین

( ~. ) (اِمر. ) باد تند و سخت که با رعد و برق شدید همراه است ، توفان .

لغت نامه دهخدا

تندباد. [ ت ُ ] ( اِ مرکب ) باد تند و تیز. ( آنندراج ). طوفان و گردباد و بادی که هوا را تیره و تار کند. ( ناظم الاطباء ) :
هم اندر زمان تندبادی ز کوه
برآمد که شد نامور زآن ستوه.
فردوسی.
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج ازو تندباد.
فردوسی.
ورا نامورخواندی نوشزاد
بخستی بر آن خوب رخ تندباد.
فردوسی.
اگر تندبادی برآید ز کنج
بخاک افکند نارسیده ترنج.
فردوسی ( از فرهنگ اسدی ).
نه ابر است آنکه گفتی تندباد است
کجا در کوه خاکستر فتاده ست.
( ویس و رامین ).
در دل افتادشان که در دو چراغ
تندبادی رسیده است بباغ.
نظامی.
همان انگار کآمد تندبادی
ز باغت برد برگی بامدادی.
نظامی.
کآنچنان تندباد بی اجلی
نرساند این شکوفه را خللی.
نظامی.
هر آن ذره که آرد تندبادی
فریدونی بود یا کیقبادی.
نظامی.
چون این خبر و حالات به سمع چنگیزخان رسید آتش غضب او را چنان بر تندباد قهر نشاند... ( جهانگشای جوینی ). با لشکری از شمار افزون به مردانگی هر یک چون کوه بیستون تندباد حمیت آتش غضب در نهاد ایشان زده. ( جهانگشای جوینی ).
برگ کاهم من به پیش تندباد
می ندانم تا کجا خواهم فتاد.
مولوی.
چه نغز آمد این نکته در سندباد
که عشق آتش است و هوس تندباد.
سعدی ( بوستان ).
مگر چشم بدان اندر کمین بود
ببرد از بوستانش تندبادی.
سعدی.
و اساس آن از آن استوارتر است که بهر تندبادی متزلزل شود. ( رشیدی ).
کس نهانش بخاک نتواند
تندبادش هلاک نتواند.
اوحدی.
- تندباد اجل ؛ تشبیه استعاری مرگ به تندباد از جهت سرعت حرکت و تندی و شتاب و ویرانی و نابودی :
بتندباد اجل جانسپار باد عدوت
تو جان فزای بروی نگار و باده تند.
سوزنی.
خصم تو چون شمع باد بر گذر تندباد
بر کف تو چون چراغ باده انگور تند.
سوزنی.
به هیچ باغ نبودی درخت مانندش
که تندباد اجل بی دریغ برکندش.
سعدی.
- تندباد حوادث ؛ حوادث متوالی و به سرعت گذرنده :
ز تندباد حوادث نمی توان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی.

تندباد. [ ت ُ ] (اِ مرکب ) باد تند و تیز. (آنندراج ). طوفان و گردباد و بادی که هوا را تیره و تار کند. (ناظم الاطباء) :
هم اندر زمان تندبادی ز کوه
برآمد که شد نامور زآن ستوه .

فردوسی .


حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج ازو تندباد.

فردوسی .


ورا نامورخواندی نوشزاد
بخستی بر آن خوب رخ تندباد.

فردوسی .


اگر تندبادی برآید ز کنج
بخاک افکند نارسیده ترنج .

فردوسی (از فرهنگ اسدی ).


نه ابر است آنکه گفتی تندباد است
کجا در کوه خاکستر فتاده ست .

(ویس و رامین ).


در دل افتادشان که در دو چراغ
تندبادی رسیده است بباغ .

نظامی .


همان انگار کآمد تندبادی
ز باغت برد برگی بامدادی .

نظامی .


کآنچنان تندباد بی اجلی
نرساند این شکوفه را خللی .

نظامی .


هر آن ذره که آرد تندبادی
فریدونی بود یا کیقبادی .

نظامی .


چون این خبر و حالات به سمع چنگیزخان رسید آتش غضب او را چنان بر تندباد قهر نشاند... (جهانگشای جوینی ). با لشکری از شمار افزون به مردانگی هر یک چون کوه بیستون تندباد حمیت آتش غضب در نهاد ایشان زده . (جهانگشای جوینی ).
برگ کاهم من به پیش تندباد
می ندانم تا کجا خواهم فتاد.

مولوی .


چه نغز آمد این نکته در سندباد
که عشق آتش است و هوس تندباد.

سعدی (بوستان ).


مگر چشم بدان اندر کمین بود
ببرد از بوستانش تندبادی .

سعدی .


و اساس آن از آن استوارتر است که بهر تندبادی متزلزل شود. (رشیدی ).
کس نهانش بخاک نتواند
تندبادش هلاک نتواند.

اوحدی .


- تندباد اجل ؛ تشبیه استعاری مرگ به تندباد از جهت سرعت حرکت و تندی و شتاب و ویرانی و نابودی :
بتندباد اجل جانسپار باد عدوت
تو جان فزای بروی نگار و باده ٔ تند.

سوزنی .


خصم تو چون شمع باد بر گذر تندباد
بر کف تو چون چراغ باده ٔ انگور تند.

سوزنی .


به هیچ باغ نبودی درخت مانندش
که تندباد اجل بی دریغ برکندش .

سعدی .


- تندباد حوادث ؛ حوادث متوالی و به سرعت گذرنده :
ز تندباد حوادث نمی توان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی .

حافظ.


رجوع به تند شود.

فرهنگ عمید

= طوفان

طوفان#NAME?


فرهنگستان زبان و ادب

{gale} [علوم جَوّ] دسته ای از نظارت های امنیتی در بهره برداری، که در پاسخ به پیشامدهای ارزیابی شده اِعمال می شوند و ممکن است بالفعل یا بالقوه بر سامانۀ ارتباطی تأثیر منفی بگذارند

پیشنهاد کاربران

بادی که تند و سریع میوزد💨

تند باد: در پهلوی تندوات tundwāt بوده است.
( ( حکیم این جهان را چو دریا نِهاد
برانگیخته موج ازو تندباد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 208 )



کلمات دیگر: