بنات. [ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ ابنة، یعنی دختر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن ). || ج ِ بنت ، یعنی دخترو آن مؤنث ابن نیست بلکه صیغه جداگانه است و منسوب بدان بِنْتی و بنوی درآید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن ) ( از اقرب الموارد ) :
حاسدم گوید چرا خوانند کمتر شعر من
زان تو خوانند هرکس هم بنات و هم بنین.
منوچهری.
کس نیارد یاد از آل مصطفی
در خراسان از بنین و از بنات.
ناصرخسرو.
دیدی قضای مرگ برون رفتن از جهان
نا دیده چهره تو بنین و بنات تو.
مسعود سعد.
از نفایس ذخایر و زواهر جواهر و بنات و معادن... چیزی یافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 274 ).و دایه ابر بهاری را فرمود تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد. ( گلستان ).
گر اقتضای زمان دور باز سر گیرند
بنات دهر نزایند بهتر از تو بنین.
سعدی.