کلمه جو
صفحه اصلی

تمشیت


مترادف تمشیت : اداره، راه اندازی، رهبری، مدیریت، راندن، راه انداختن، سروسامان دادن، سامان دهی، سامان بخشی

فارسی به انگلیسی

managing, promoting


مترادف و متضاد

راندن، راه‌انداختن، سروسامان دادن


سامان‌دهی، سامان‌بخشی


اسم


اداره، راه‌اندازی، رهبری، مدیریت


۱. اداره، راهاندازی، رهبری، مدیریت،
۲. راندن، راهانداختن، سروسامان دادن
۳. ساماندهی، سامانبخشی


فرهنگ فارسی

راه بردن، راندن، براه انداختن روان ساختن
۱ - روان کردن برفتن آوردن براه انداختن . ۲ - ( مصدر ) کار گزاردن سر و سامان دادن راندن تمشیت امور .

فرهنگ معین

(تَ شِ یَ ) [ ع . تمشیة ] (مص م . ) ۱ - روان ساختن ، به راه انداختن . ۲ - سر و سامان دادن .

لغت نامه دهخدا

تمشیت. [ ت َ ی َ ] ( مص ) مأخوذاز مشی بمعنی جاری کردن و روان کردن.... ( غیاث اللغات ). پیشرفتگی و ترقی و برتری و استحکام و صیانت و تربیت و نظم و ترتیب و انتظام و آراستگی. ( ناظم الاطباء ) : و در تمشیت کار او قصب السبق از ملوک عالم و سلاطین جهان بربایند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 258 ). ناصرالدین خواست از بهر مقاومت ایشان سپاهی از انجاد ترک فراهم کند و بمدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی گردد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259 ). در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار وتمهید رونق او بهمه غایتی برسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438 ). چون دانست که با تفرق اهوا، کاری تمشیت نپذیرد. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به تمشیة شود.

تمشیة. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) فارفتن آوردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). راندن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بردن. ( ناظم الاطباء ). || رفتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). لازم و متعدی است. ( منتهی الارب ).

تمشیت . [ ت َ ی َ ] (مص ) مأخوذاز مشی بمعنی جاری کردن و روان کردن .... (غیاث اللغات ). پیشرفتگی و ترقی و برتری و استحکام و صیانت و تربیت و نظم و ترتیب و انتظام و آراستگی . (ناظم الاطباء) : و در تمشیت کار او قصب السبق از ملوک عالم و سلاطین جهان بربایند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 258). ناصرالدین خواست از بهر مقاومت ایشان سپاهی از انجاد ترک فراهم کند و بمدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259). در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار وتمهید رونق او بهمه غایتی برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 438). چون دانست که با تفرق اهوا، کاری تمشیت نپذیرد. (جهانگشای جوینی ). رجوع به تمشیة شود.


فرهنگ عمید

۱. راه بردن، به راه انداختن.
۲. راندن.
۳. روان ساختن.

پیشنهاد کاربران

هدایت کردن، به راه انداخن

تربیت کردن، ادب کردن


کلمات دیگر: