کلمه جو
صفحه اصلی

یک چند

فارسی به انگلیسی

for a while, a few


sometime


for some time, for a while, a few

فارسی به عربی

جزییا

مترادف و متضاد

partly (قید)
تاحدی، نسبتا، چندی، در یک جزء، تا یک اندازه، یک چند

فرهنگ فارسی

مقدار یا زمان نامعلوم
چندی، مدتی، روزگاری

فرهنگ معین

( ~. چَ ) (ق . ) مدتی ، روزگاری .

لغت نامه دهخدا

یک چند. [ ی َ / ی ِ چ َ ] (ق مرکب ) روزگاری . زمانی . چندگاهی . مدتی . زمانی نامعلوم . (یادداشت مؤلف ). کنایه است از ایام معدود. (آنندراج ) :
زاغ سیه بودم یک چند نون
باز [ چنان ] عکه شدستم دورنگ .

منجیک .


چو یک چند بگذشت شد او [ سیاوش ] بلند
به نخجیر شیر آوریدی به بند.

فردوسی .


بیاسای یک چند و بر بد مکوش
سوی مردمی یاز و بازآر هوش .

فردوسی .


چو یک چند زین داستانها براند
بنه برنهادو سپه برنشاند.

فردوسی .


ای شهریارعالم یک چند صید کردی
یک چندگاه باید اکنون که می گساری .

منوچهری .


یک چند به اقبال تو ای شاه جوان بخت
گرد ستم از چهره ٔ ایام ستردم .

برهانی .


سوراخ شده ست سد یأجوج
یک چند حذر کن ای برادر.

ناصرخسرو.


وز رنج روزگار چو جانم تباه گشت
یک چند با ثنا به در پادشاشدم .

ناصرخسرو.


یک چند به زرق شعر گفتی
بر شَعر سیاه و چشم ازرق .

ناصرخسرو.


تا کی تو به تن برخوری از نعمت دنیا
یک چند به جان از نعم دانش برخور.

ناصرخسرو.


یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم .

(منسوب به خیام ).


نبرد افروختی یک چند بزم آرای یک چندی
که گاهی نوبت تیغاست و گاهی نوبت ساغر.

مسعودسعد.


چون یک چند بگذشت نفس بدان مایل گشت . (کلیله و دمنه ).
ستد و داد تو یک چند بود جان پدر
ستد وداد کن امروز به تیزی بازار.

سوزنی .


یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون
چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.

خاقانی .


از آن رفتن برآسودند یک چند
دل شیرین فرومانده در آن بند.

نظامی .


یک چند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی ...

سعدی .


سلیمی که یک چند نالان نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت .

سعدی .


کسی قیمت تندرستی شناخت
که یک چند بیچاره در تب گداخت .

سعدی .


از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم .

حافظ (از آنندراج ).


ای شوق در افشای غمم این چه شتاب است
گو راز من غمزده یک چند نهان باش .

عرفی (از آنندراج ).


|| چندی و چیزی اندک . (ناظم الاطباء). چندی . قدری . (یادداشت مؤلف ).

یک چند. [ ی َ / ی ِ چ َ ] ( ق مرکب ) روزگاری. زمانی. چندگاهی. مدتی. زمانی نامعلوم. ( یادداشت مؤلف ). کنایه است از ایام معدود. ( آنندراج ) :
زاغ سیه بودم یک چند نون
باز [ چنان ] عکه شدستم دورنگ.
منجیک.
چو یک چند بگذشت شد او [ سیاوش ] بلند
به نخجیر شیر آوریدی به بند.
فردوسی.
بیاسای یک چند و بر بد مکوش
سوی مردمی یاز و بازآر هوش.
فردوسی.
چو یک چند زین داستانها براند
بنه برنهادو سپه برنشاند.
فردوسی.
ای شهریارعالم یک چند صید کردی
یک چندگاه باید اکنون که می گساری.
منوچهری.
یک چند به اقبال تو ای شاه جوان بخت
گرد ستم از چهره ایام ستردم.
برهانی.
سوراخ شده ست سد یأجوج
یک چند حذر کن ای برادر.
ناصرخسرو.
وز رنج روزگار چو جانم تباه گشت
یک چند با ثنا به در پادشاشدم.
ناصرخسرو.
یک چند به زرق شعر گفتی
بر شَعر سیاه و چشم ازرق.
ناصرخسرو.
تا کی تو به تن برخوری از نعمت دنیا
یک چند به جان از نعم دانش برخور.
ناصرخسرو.
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم.
( منسوب به خیام ).
نبرد افروختی یک چند بزم آرای یک چندی
که گاهی نوبت تیغاست و گاهی نوبت ساغر.
مسعودسعد.
چون یک چند بگذشت نفس بدان مایل گشت. ( کلیله و دمنه ).
ستد و داد تو یک چند بود جان پدر
ستد وداد کن امروز به تیزی بازار.
سوزنی.
یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون
چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.
خاقانی.
از آن رفتن برآسودند یک چند
دل شیرین فرومانده در آن بند.
نظامی.
یک چند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی...
سعدی.
سلیمی که یک چند نالان نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت.
سعدی.
کسی قیمت تندرستی شناخت
که یک چند بیچاره در تب گداخت.
سعدی.
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم.
حافظ ( از آنندراج ).
ای شوق در افشای غمم این چه شتاب است
گو راز من غمزده یک چند نهان باش.

فرهنگ عمید

مقدار و زمانی اندک و نامعلوم، چندی، مدتی، روزگاری: سلیمی که یک چند نالان نخفت / خداوند را شکر صحت نگفت (سعدی۱: ۱۷۴ ).

پیشنهاد کاربران

روزگاری

مدتی

مدتی
چندی

مختصری

( همچین ) بگی نگی

after a fashion


کلمات دیگر: