کلمه جو
صفحه اصلی

هراینه


مترادف هراینه : ( هرآینه ) بلاشک، حتماً، قطعاً

فارسی به عربی

فی الحقیقة

مترادف و متضاد

indeed (قید)
واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فی الواقع، هر اینه، آره راستی

verily (قید)
واقعا، براستی، امین، حقیقتا، هر اینه

فرهنگ فارسی

هر آیینه، ناچار، لابد، هرگاه، بهرصورت، بهر آیین، به معنی ظاهروروشن نیزگفته شده، هاینه وهایینه
( هر آینه ) ۱- بتحقیق بی شک قطعا لابد: (( پسرگفت : هر آینه تا رنج نبری گنج برنداری . ) ) توضیح ۱- مرحوم بهار نوشته : (( هر آیینه که بتخفیف هر آینه شدهومعنی آن بهرقاعدهوبهر آیین است که ماحالا بهرصورت گوییم همه ازهمین اصل و ریش. (( آذین ) )است چنانکه دربالا آمده . ادونک همریش. آذین است . توضیح ۲- هر آینه درفارسی ازادوات تاکید است . واغلب درسرجواب شرط درمی آید واستعمال آن جزدرمورد تاکیدصحیح نیست گاهی دیدهمیشود که آنرا بجای یکی از ادوات شرط بکارمیبرندمانند : (( هر آینه تحصیل کنی بسعادت خواهی رسید ) ) درصورتی که بایدنوشتهشود: ((اگر تحصیل کنی هر آینه بسعادت خواهی رسید. ) )

فرهنگ معین

( هرآینه ) (هَ نِ ) [ په . ] (ق . ) ناچار، لابد، قطعاً.

لغت نامه دهخدا

( هرآینه ) هرآینه. [ هََ ی ِ ن َ / ن ِ ] ( ق مرکب ) مرحوم بهار جزء دوم کلمه را با «آذین » یکی میداند. ( از حاشیه برهان چ معین ). ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه و علی کل حال. ( برهان ). در هر صورت. در هر حال. در همه احوال. ( یادداشت به خط مؤلف ). ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و به هروجه و در هرحال و البته و حتماً و همیشه و هرزمان. ( ناظم الاطباء ) :
آن حوض آب روشن و آن کوم گرد او
روشن کند دلت چو ببینی هرآینه.
بهرامی سرخسی.
همی سر آرد بار آن سنان و نیزه او
هرآینه که همی خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
هرآینه شود از رنگ مرغزار تهی
چو روی کرد سوی مرغزار شیر ژیان.
فرخی.
گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش
با ریش شوم تربه بر ما هرآینه.
عسجدی.
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد به تو هرآینه بد.
عنصری.
کسی که آتش را جای سازد اندر دل
هرآینه به دل او رسد نخست زیان.
عنصری.
رحلت کند هرآینه حاصل مراد مرد
آتش کند هرآینه صافی عیار زر.
امیرمعزی.
هرآینه چون به درگاه رسند حال بازنمایند. ( تاریخ بیهقی ). و هرآینه آن کس که زشتی کار بشناسد اگر خویشتن در آن افکند نشانه تیر ملامت شود. ( کلیله و دمنه ). هرآینه درسر این استبداد شوی. ( کلیله و دمنه ).
قبله مساز ز آینه هر چند مر ترا
صورت هر آینه بنماید،هرآینه.
خاقانی.
دو بامداد گر آید کسی به خدمت شاه
سوم هرآینه در وی کند به لطف نگاه.
سعدی.
کس این کند که ز یار و دیار برگردد
کند هرآینه چون روزگار برگردد.
سعدی.
مرا هرآینه خاموش بودن اولیتر
که جهل پیش خردمند عذر نادان است.
سعدی.
|| ( ص ) ظاهر و روشن. || واجب. ( برهان ). به این معنی برساخته فرقه آذرکیوان است. ( از حاشیه برهان چ معین ).

فرهنگ عمید

( هرآینه ) ۱. یقیناً، حتماً.
۲. (حرف ) هرگاه.

پیشنهاد کاربران

بی گمان، به یقین


هرآینه:به یقین، مطمئا، بی گمان

واقعا . حقیقتا

قطعا ، حتما ، یقینا ، بیگمان ، بی شک ، بلاشک

به تحقیق، به یقین

علی التحقیق

اگر

هرلحظه

هر آینه:به بقین، مطنئنا، بی گمان

بدون گمان


بدون شک ، به هر حال

بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین :
نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت
کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین.
امیرمعزی.
و رجوع به ترکیب به یقین شود.


کلمات دیگر: