یک دم
فارسی به انگلیسی
momentarily
فارسی به عربی
لحظة
مترادف و متضاد
یک لحظه، یک دم
یک لحظه، یک دم
فرهنگ فارسی
۱- دایم همیشه پیوسته . ۲- یک لحظه یک آن دمی .
لغت نامه دهخدا
یک دم. [ ی َ / ی ِ دَ ] ( اِ مرکب ، ق مرکب ) یک نفس :
این است که از برای یک دم
در چارسوی امید وبیمیم.
که با من یک زمان چشم آشنا باش
مکن بیگانگی یک دم مرا باش.
من بی تو گمان مبر که یک دم...
یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم . و رجوع به دم شود.
|| دایم. همیشه. پیوسته. بدون توقف. یک بند. بی وقفه. یک ریز: یک دم حرف می زد.
این است که از برای یک دم
در چارسوی امید وبیمیم.
خاقانی.
|| یک لحظه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یک لمحه. ( ناظم الاطباء ). لحظه ای. ( یادداشت مؤلف ) : که با من یک زمان چشم آشنا باش
مکن بیگانگی یک دم مرا باش.
نظامی.
بی ما تو به سر بری همه عمرمن بی تو گمان مبر که یک دم...
سعدی.
- امثال :یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم . و رجوع به دم شود.
|| دایم. همیشه. پیوسته. بدون توقف. یک بند. بی وقفه. یک ریز: یک دم حرف می زد.
فرهنگ عمید
یک نفس، یک لحظه، یک آن، پشت سرهم، بدون درنگ.
پیشنهاد کاربران
دمی ، لحظه ای ، یک لمحه
کلمات دیگر: