یخ بسته
فارسی به انگلیسی
frozen, ice - bound
مترادف و متضاد
احاطه شده از یخ، یخ بند، یخ بسته
فرهنگ فارسی
دریایخی که به علت اتصال به ساحل بیحرکت است
( صفت ) منجمد شده فسرده شده .
لغت نامه دهخدا
یخ بسته. [ ی َ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) افسرده. فسرده. یخ کرده. ( یادداشت مؤلف ). منجمدشده و مانند یخ فسرده شده. ( ناظم الاطباء ) :
رهی دراز در او جای جای یخ بسته
در این دو خاک به کردار راه کاهکشان.
ز آب ِ یخ بسته آتش انگیزد.
رهی دراز در او جای جای یخ بسته
در این دو خاک به کردار راه کاهکشان.
مسعودسعد.
در صبوحش که خون رز ریزدز آب ِ یخ بسته آتش انگیزد.
نظامی.
و رجوع به یخ بستن شود.فرهنگ عمید
ویژگی آب یا چیز دیگر که از شدت سرما سفت و منجمد شده.
فرهنگستان زبان و ادب
{fast ice, land fast ice} [علوم جَوّ] دریایخی که به علت اتصال به ساحل بی حرکت است
جدول کلمات
منجمد
کلمات دیگر: