یک پهلو
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
یک طرفه، یک جانبه، یک چشمه، یک پهلو، مغرضانه، طرفدارانه
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱- (صفت ) لجوج ستهنده یک دنده ۲- (اسم ) دراز کشیدن و قرار گرفتن بر روی یک از پهلوها
فرهنگ معین
( ~. پَ ) ۱ - (ص . ) (عا. ) لجوج ، یک دنده . ۲ - (اِ. ) به یک طرف دراز کشیدن .
لغت نامه دهخدا
یک پهلو. [ ی َ / ی ِ پ َ ] ( ص مرکب ) لجوج. ( ناظم الاطباء ). لجباز. یک دنده. مستبد برأی. ستیهنده. سِمِج. ( یادداشت مؤلف ) :
چرا بازوبه قتلم می گشایی
چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی.
هست یک پهلوتر از خوی جوانان خوی تو.
خون گشته و کشته بت هندویی ست
سودی ندهد نصیحتت ای واعظ
این خانه خراب طرفه یک پهلویی ست.
- یک پهلو افتادن ؛ به یک پهلو افتادن. یک رو بودن بر کار و به هیچ وجه از آن درنگذشتن. ( آنندراج ).
|| یک وضع. یک قرار. یک جهت. ( آنندراج ). || یک رو. ( آنندراج ). یک روی. یک رنگ. مقابل دوپهلو و دورنگ و دوروی. || ( اصطلاح عامیانه ) حالت دراز کشیدن و قرارگیری بر روی یکی از پهلوها. ( از فرهنگ لغات عامیانه ). یک بری. یک بر. یک ور.
چرا بازوبه قتلم می گشایی
چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی.
کلیم ( از آنندراج ).
برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی توهست یک پهلوتر از خوی جوانان خوی تو.
صائب ( از آنندراج ).
دل خسته و بسته مسلسل مویی ست خون گشته و کشته بت هندویی ست
سودی ندهد نصیحتت ای واعظ
این خانه خراب طرفه یک پهلویی ست.
؟ ( از یادداشت مؤلف ).
- به یک پهلو افتادن ؛ یک پهلو افتادن. ( آنندراج ). رجوع به ترکیب یک پهلو افتادن شود.- یک پهلو افتادن ؛ به یک پهلو افتادن. یک رو بودن بر کار و به هیچ وجه از آن درنگذشتن. ( آنندراج ).
|| یک وضع. یک قرار. یک جهت. ( آنندراج ). || یک رو. ( آنندراج ). یک روی. یک رنگ. مقابل دوپهلو و دورنگ و دوروی. || ( اصطلاح عامیانه ) حالت دراز کشیدن و قرارگیری بر روی یکی از پهلوها. ( از فرهنگ لغات عامیانه ). یک بری. یک بر. یک ور.
فرهنگ عمید
۱. لجوج، سرسخت و خودرٲی، یک دنده.
۲. (قید ) قرارگرفته بر روی یک پهلوی خود: او یک پهلو خوابیده بود.
۲. (قید ) قرارگرفته بر روی یک پهلوی خود: او یک پهلو خوابیده بود.
جدول کلمات
یک دنده, لجوج
پیشنهاد کاربران
یکدنده لجوج لجباز
بَد رَگ
کلمات دیگر: