take, settle
جای گرفتن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
منزل کردن
لغت نامه دهخدا
جای گرفتن. [ گ ِ رِت َ ] ( مص مرکب ) منزل کردن. جای گزین شدن. در جایی قرار گرفتن. ایستادن. بَحبَحَة. تَبَحبُح. لُذوب. لَب . مُلاذَبَه. اِلباد. تَمَحَح ُ. اِفثاء. هُکوع. تَمَکُن. عَهن. عَمن. تَبَوﱡ. اِلثاث. لَثلَثه. تَوَطُن. ( از منتهی الارب ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) :
اگر چشم داری بدیگر سرای
بنزد نبی و وصی گیر جای.
کجا جای گیرد بروز نبرد.
ندانست نرسی سرش راز پای.
گرفتند هر یک سزاوار جای.
که گردون گردد اندر خیر یا شر.
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
آنچنان جای گرفتست که مشکل برود.
اگر چشم داری بدیگر سرای
بنزد نبی و وصی گیر جای.
فردوسی.
که افراسیاب آن بداندیش مردکجا جای گیرد بروز نبرد.
فردوسی.
چو شاپور هرمزد بگرفت جای ندانست نرسی سرش راز پای.
فردوسی.
ابر ده و دو هفت شد کدخدای گرفتند هر یک سزاوار جای.
فردوسی.
نگیرد هرگز اندر عقل من جای که گردون گردد اندر خیر یا شر.
ناصرخسرو.
و تابستان بصحرا، و گیاه خوارها جای گرفتندی ، و کشت ایشان جزگاورس نبود. ( مجمل التواریخ والقصص ص 100 ). و طاس برکناره بلغار جداگانه جای گرفت. ( از مجمل التواریخ والقصص ص 104 ).گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
آنچنان جای گرفتست که مشکل برود.
سعدی.
- جای کسی گرفتن ؛ جانشین وی شدن. خلیفه شدن. خلیفه یا قائم مقام او شدن.عقب. خلف.پیشنهاد کاربران
مقام کردن
لنگر کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از جا گرفتن و تمکن ورزیدن . ( آنندراج ) :
لنگر نکرده ایم چو گوهر در این محیط
از بوستان دهر چو شبنم گذشته ایم .
صائب .
گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن .
صائب .
لنگر نکرده ایم چو گوهر در این محیط
از بوستان دهر چو شبنم گذشته ایم .
صائب .
گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن .
صائب .
افتادن=
قرار داشتن. قرار گرفتن : چون ضعیفی افتدمیان دو قوی توان دانست که حال چون باشد. ( تاریخ بیهقی ) . توج بقدیم شهرکی عظیم بوده است. . . و در بیابان افتاده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 135 ) . ماندستان بیابانی است. . . و به ساحل دریا افتاده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 135 ) .
بپرسیدش که چون افتاد رایت
که ما را توتیا شدخاک پایت.
نظامی.
کز همه لعبتان حورنژاد
میل تو بر کدام حور افتاد.
نظامی.
هر که در پیش سخن دیگران افتد تا پایه فضلش بدانند، پایه جهلش معلوم کنند. ( گلستان ) .
قرار داشتن. قرار گرفتن : چون ضعیفی افتدمیان دو قوی توان دانست که حال چون باشد. ( تاریخ بیهقی ) . توج بقدیم شهرکی عظیم بوده است. . . و در بیابان افتاده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 135 ) . ماندستان بیابانی است. . . و به ساحل دریا افتاده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 135 ) .
بپرسیدش که چون افتاد رایت
که ما را توتیا شدخاک پایت.
نظامی.
کز همه لعبتان حورنژاد
میل تو بر کدام حور افتاد.
نظامی.
هر که در پیش سخن دیگران افتد تا پایه فضلش بدانند، پایه جهلش معلوم کنند. ( گلستان ) .
کلمات دیگر: