میخوردن شراب خوردن
باده نوشیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
باده نوشیدن. [ دَ / دِ دَ ] ( مص مرکب ) می خوردن. شراب خوردن. می گساردن. میخواری. شرابخواری. میخوارگی. باده پیمائی. شرابخوارگی. می گساری. باده خواری. باده گساری کردن. باده گرفتن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. باده خوردن. باده گساردن :
وگر بجام برم دست بی تو در مجلس
حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن.
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی.
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش ؟
وگر بجام برم دست بی تو در مجلس
حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن.
سعدی ( بدایع ).
باده نوش از جام عالم بین که براورنگ جم شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی.
حافظ.
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رودعاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش ؟
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 187 ).
پیشنهاد کاربران
صراحی کشیدن. [ ص ُ ک َ / ک ِدَ ] ( مص مرکب ) کنایه از صراحی نوشیدن :
دل که بیابان گرفت چشم ندارد براه
هر که صراحی کشید گوش ندارد به پند.
سعدی.
دل که بیابان گرفت چشم ندارد براه
هر که صراحی کشید گوش ندارد به پند.
سعدی.
کلمات دیگر: