Ahmad Lotfi:
"دیدن دفتر خاطرات"
نویسنده: احمدلطفی - مدرس دانشگاه
براتعلی بعد از ۲۷ سال دفتر خاطرات دوران تربیت معلمش را ورق زد، بعد هم اکثر نکات و نوشته های آن را با دقت مطالعه نمود، در آن شب به یاد خاطرات دوران تحصیلش افتاده بود. وی حال عجیبی داشت، بسیارمتاءثر و متاءلم بود.
براتعلی با خودش زمزمه کرد، پریشان خاطری و جهل دو عامل عمده، از ویژگی های شخصیتی اش می باشند،
که بعد از سالها بر روی دوشش سنگینی می کنند ، و او سالهاست که آنها را یدک می کشد.
براتعلی باخودش فکر می کرد و روح و روانش بسیار آشفته بود ، وی زیر لب شکوه اش را از دنیا آغاز کرد، وگفت؛
" ای دنیای دون چه می شد، که ما نیز جزو اصحاب هنر به حساب می آمدیم، و ازهنر و ادب و اخلاق و فلسفه و شعر و کمالات انسانی ماهم بهره ای نصیبمان می شد؟ وچه می شد، مرا غافل نمی کردی، تا بر مشکلات مادی و مالی و اجتماعی غلبه پیدا می کردم ؟ و چه می شدکانون گرم خانواده ام را علم و معرفت و رفع نیازهایشان گرمتر می کردم؟ "
براتعلی در آن شب خیلی از آرزوهایش را بر زبان جاری ساخت. دوباره آهی از ته دل کشید و گفت؛ زمانِ رفته برنمی گردد، کاش این دم مانده از عمر را غنیمت بشمارم ، وگرنه کلاهم پسِ معرکه است. دنیا همین است چشم ببندی غفلت ترا اسیر کرده است، مثل خود او که گذر عمر را بسان خیالی و خوابی بر او گذشته است و از دانایی و کمال بی بهره است. زمان را کشته و از آن بهره ا ی حقیقی برای خویش و دنیای دیگرش نیاندوخته است. .
براتعلی بعد از کلنجار زیادی که باخود رفت ، نهایت تصمیم گرفت در باقیمانده ی عمرَش غفلت زدایی کند.
و بیشتر از ذات باری تعالی کمک بگیرد و عمل صالح انجام دهد.
الا ای دل توکوشش کن به راهش
تا تو یابی کامرواریی با وصالش
"دیدن دفتر خاطرات"
نویسنده: احمدلطفی - مدرس دانشگاه
براتعلی بعد از ۲۷ سال دفتر خاطرات دوران تربیت معلمش را ورق زد، بعد هم اکثر نکات و نوشته های آن را با دقت مطالعه نمود، در آن شب به یاد خاطرات دوران تحصیلش افتاده بود. وی حال عجیبی داشت، بسیارمتاءثر و متاءلم بود.
براتعلی با خودش زمزمه کرد، پریشان خاطری و جهل دو عامل عمده، از ویژگی های شخصیتی اش می باشند،
که بعد از سالها بر روی دوشش سنگینی می کنند ، و او سالهاست که آنها را یدک می کشد.
براتعلی باخودش فکر می کرد و روح و روانش بسیار آشفته بود ، وی زیر لب شکوه اش را از دنیا آغاز کرد، وگفت؛
" ای دنیای دون چه می شد، که ما نیز جزو اصحاب هنر به حساب می آمدیم، و ازهنر و ادب و اخلاق و فلسفه و شعر و کمالات انسانی ماهم بهره ای نصیبمان می شد؟ وچه می شد، مرا غافل نمی کردی، تا بر مشکلات مادی و مالی و اجتماعی غلبه پیدا می کردم ؟ و چه می شدکانون گرم خانواده ام را علم و معرفت و رفع نیازهایشان گرمتر می کردم؟ "
براتعلی در آن شب خیلی از آرزوهایش را بر زبان جاری ساخت. دوباره آهی از ته دل کشید و گفت؛ زمانِ رفته برنمی گردد، کاش این دم مانده از عمر را غنیمت بشمارم ، وگرنه کلاهم پسِ معرکه است. دنیا همین است چشم ببندی غفلت ترا اسیر کرده است، مثل خود او که گذر عمر را بسان خیالی و خوابی بر او گذشته است و از دانایی و کمال بی بهره است. زمان را کشته و از آن بهره ا ی حقیقی برای خویش و دنیای دیگرش نیاندوخته است. .
براتعلی بعد از کلنجار زیادی که باخود رفت ، نهایت تصمیم گرفت در باقیمانده ی عمرَش غفلت زدایی کند.
و بیشتر از ذات باری تعالی کمک بگیرد و عمل صالح انجام دهد.
الا ای دل توکوشش کن به راهش
تا تو یابی کامرواریی با وصالش