ساقی
باده ده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
باده ده. [ دَ / دِ دِه ْ ] ( نف مرکب ) می دهنده. شراب دهنده. می گسار. ساقی :
پرستنده باده راپیش خواند
بچربی فراوان سخنها براند
بدو گفت کامشب توئی باده ده
بطائر همه باده ساده ده.
پرستنده باده راپیش خواند
بچربی فراوان سخنها براند
بدو گفت کامشب توئی باده ده
بطائر همه باده ساده ده.
فردوسی.
پیشنهاد کاربران
قدح پیما/قدح پیمای. [ ق َ دَ پ َ / پ ِ ] ( نف مرکب ) ساقی :
به تماشا چو سرو قامت او
بر لب جوی شد قدح پیمای.
امیرشاهی ( از آنندراج ) .
عارفان از می تا شیشه ٔ دل سرگرم اند
چشم مخمور توبر دست قدح پیمایست.
میرزا رضی دانش ( از آنندراج ) .
به تماشا چو سرو قامت او
بر لب جوی شد قدح پیمای.
امیرشاهی ( از آنندراج ) .
عارفان از می تا شیشه ٔ دل سرگرم اند
چشم مخمور توبر دست قدح پیمایست.
میرزا رضی دانش ( از آنندراج ) .
کلمات دیگر: