ثقة / وثوق
استیمان
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
امان خواستن، زینهارخواستن، درزنهاروامان کسی در آمدن، استیمان: امان خواستن، زینهارخواستن، درزنهاروامان کسی در آمد
( مصدر ) ۱ - زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن . ۲ - در امان آمدن خواستن . ۳ - پناه بردن به . ۴ - حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد .
هستیمان
( مصدر ) ۱ - زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن . ۲ - در امان آمدن خواستن . ۳ - پناه بردن به . ۴ - حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد .
هستیمان
فرهنگ معین
(اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - امان خواستن . ۲ - در امان کسی درآمدن .
لغت نامه دهخدا
استیمان. [ اِ ] ( ع مص ) استئمان. امان خواستن. ( زوزنی ). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. ( جهانگشای جوینی ). و باستغفار و استیمان پیش آیند. ( جهانگشای جوینی ). بعضی میگفتند برای استیمان است. ( جهانگشای جوینی ). || در امان درآمدن خواستن. ( مجمل اللغة ). || در زنهار کسی درآمدن. || پناه بردن به : با ایشان در استیمان بحصنی که روزی چند از آن جماعت ایمن تواند بود مشورت کرد. ( جهانگشای جوینی ). و اصحاب اشغال بقلعه مرغه استیمان کنند. ( جهانگشای جوینی ). || اعتماد کردن به. || امین یافتن کسی را. || سوگند دادن. || مبارک شدن.
استیمان.[ اَ / َ-َس ْ ] ( فعل ) َ-َستیمان. صیغه متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود :
ما کار زمانه نیک دیدستیمان
از کار زمانه زآن بریدستیمان.
استیمان.[ اَ / َ-َس ْ ] ( فعل ) َ-َستیمان. صیغه متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود :
ما کار زمانه نیک دیدستیمان
از کار زمانه زآن بریدستیمان.
؟
استیمان . [ اِ ] (ع مص ) استئمان . امان خواستن . (زوزنی ). زنهار خواستن . از کسی زینهار خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت . (جهانگشای جوینی ). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی ). بعضی میگفتند برای استیمان است . (جهانگشای جوینی ). || در امان درآمدن خواستن . (مجمل اللغة). || در زنهار کسی درآمدن . || پناه بردن به : با ایشان در استیمان بحصنی که روزی چند از آن جماعت ایمن تواند بود مشورت کرد. (جهانگشای جوینی ). و اصحاب اشغال بقلعه ٔ مرغه استیمان کنند. (جهانگشای جوینی ). || اعتماد کردن به . || امین یافتن کسی را. || سوگند دادن . || مبارک شدن .
استیمان .[ اَ / َ-َس ْ ] (فعل ) َ-َستیمان . صیغه ٔ متکلم معالغیر. هستیمان . استیم . رجوع به استیم شود :
ما کار زمانه نیک دیدستیمان
از کار زمانه زآن بریدستیمان .
ما کار زمانه نیک دیدستیمان
از کار زمانه زآن بریدستیمان .
؟
استئمان. [ اِ ت ِءْ ] ( ع مص ) رجوع به استیمان شود.
فرهنگ عمید
۱. (فقه ) به امانت گرفتن مال.
۲. امان خواستن، زینهار خواستن.
۲. امان خواستن، زینهار خواستن.
پیشنهاد کاربران
استیمان:[اصطلاح حقوق] مطالبه ی مالی بعنوان امانت
مطالبه مالی به عنوان امانت
کلمات دیگر: