کلمه جو
صفحه اصلی

بافیه

لغت نامه دهخدا

بافیه. [ ی ِ ] ( اِخ ) مجسمه ساز معروف فرانسوی که در سال 1851م. بدنیا آمد، در مدرسه هنرهای زیبای نه ور تحصیل کرد و سپس به پاریس آمد. اثر عمده او مجسمه شارلوت کوردای و لوئی نهم است.

بافیه. [ ی َ ] ( اِخ ) ضبطی دیگراز پاویا از محال مجریط «مادرید» اسپانیا که فرانسوای اول پادشاه فرانسه در جنگی که در همین محل با شارل کن کرد به دست او اسیر شد. ( رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 346 و 353 شود ).

بافیه . [ ی َ ] (اِخ ) ضبطی دیگراز پاویا از محال مجریط «مادرید» اسپانیا که فرانسوای اول پادشاه فرانسه در جنگی که در همین محل با شارل کن کرد به دست او اسیر شد. (رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 346 و 353 شود).


بافیه . [ ی ِ ] (اِخ ) مجسمه ساز معروف فرانسوی که در سال 1851م . بدنیا آمد، در مدرسه ٔ هنرهای زیبای نه ور تحصیل کرد و سپس به پاریس آمد. اثر عمده ٔ او مجسمه ٔ شارلوت کوردای و لوئی نهم است .



کلمات دیگر: