کلمه جو
صفحه اصلی

باقع

لغت نامه دهخدا

باقع. [ ق ِ ] ( ع ص ) اکتفاکننده بچیزی. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به بَقَع شود.

باقع. [ ق ِ ] ( ع اِ ) کفتار. ضبع. ( در این بیت از اخطل بدین معنی است یا بمعنی غراب ابلق ) :
کلوا الضب و ابن العیر و الباقع الذی
یبیت یعس اللیل بین المقابر.
( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ).
کفتار ماده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بروایت ابن بری باقع در بیت اخطل بمعنی ظربان آمده است. ( از تاج العروس ). و رجوع به ظربان شود. || ( ص ) سگ پیسه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || غراب باقع؛ زاغ پیسه و ابلق. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

باقع. [ ق ِ ] (ع اِ) کفتار. ضبع. (در این بیت از اخطل بدین معنی است یا بمعنی غراب ابلق ) :
کلوا الضب و ابن العیر و الباقع الذی
یبیت یعس اللیل بین المقابر.

(از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).


کفتار ماده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بروایت ابن بری باقع در بیت اخطل بمعنی ظربان آمده است . (از تاج العروس ). و رجوع به ظربان شود. || (ص ) سگ پیسه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || غراب باقع؛ زاغ پیسه و ابلق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).

باقع. [ ق ِ ] (ع ص ) اکتفاکننده بچیزی . (از اقرب الموارد). و رجوع به بَقَع شود.



کلمات دیگر: