کلمه جو
صفحه اصلی

شرفی

فرهنگ فارسی

منسوب است به شرف که جاییست در مصر یا منسوب است به شرف که مکانیست در اندلس .

لغت نامه دهخدا

شرفی. [ ش َ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب است به شرف که جایی است در مصر. ( از انساب سمعانی ). || منسوب است به شرف که مکانی است در اندلس. ( از انساب سمعانی ).

شرفی. [ ش َ رَ ] ( اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن محمد شرفی. خطیب قرطبه منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیة. ( از منتهی الارب ).

شرفی. [ ش َ رَ ] ( اِخ ) سعیدبن سیدقرشی ، منسوب به شرف در مصر، محدث است. ( منتهی الارب ).

شرفی. [ ش َ رَ ] ( اِخ ) عتیق بن احمد....منسوب به شرف در مصر، محدث است. ( از منتهی الارب ).

شرفی. [ ش َ رَ ] ( اِخ ) علی بن ابراهیم ضریر فقیه. منسوب است به شرف ( در مصر ). ( منتهی الارب ).

شرفی. [ ش َ رَ] ( اِخ ) یاقوت بن عبداﷲ... موصلی. کاتب است و منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیة. ( از منتهی الارب ).

شرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن محمد شرفی . خطیب قرطبه منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیة. (از منتهی الارب ).


شرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) سعیدبن سیدقرشی ، منسوب به شرف در مصر، محدث است . (منتهی الارب ).


شرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) عتیق بن احمد....منسوب به شرف در مصر، محدث است . (از منتهی الارب ).


شرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) علی بن ابراهیم ضریر فقیه . منسوب است به شرف (در مصر). (منتهی الارب ).


شرفی . [ ش َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به شرف که جایی است در مصر. (از انساب سمعانی ). || منسوب است به شرف که مکانی است در اندلس . (از انساب سمعانی ).


شرفی . [ ش َ رَ] (اِخ ) یاقوت بن عبداﷲ... موصلی . کاتب است و منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیة. (از منتهی الارب ).


گویش مازنی

/sharfi/ مشبک بافی ساقه جوراب

مشبک بافی ساقه جوراب


پیشنهاد کاربران

شرفی


کلمات دیگر: