کلمه جو
صفحه اصلی

شرجه

لغت نامه دهخدا

( شرجة ) شرجة. [ ش َ ج َ ] ( ع اِ ) گوی که در آن پوست گسترند و آب ریزند تا شتران آب خورند از وی. ( منتهی الارب ). حفره ای که پوستی در آن گسترده باشند تا شتران از آن آب خورند. ( از اقرب الموارد ).

شرجة. [ ش َ ج َ ] ( اِخ ) جایگاهی است در نواحی مکه. ( از معجم البلدان ).

شرجة. [ ش َ ج َ ] ( اِخ ) اول کورة عثر در اول ارض یمن گویند شرجة است. ( از معجم البلدان ). شهری است بر کنار دریای یمن. ( منتهی الارب ).

شرجة. [ ش َ ج َ ] (اِخ ) اول کورة عثر در اول ارض یمن گویند شرجة است . (از معجم البلدان ). شهری است بر کنار دریای یمن . (منتهی الارب ).


شرجة. [ ش َ ج َ ] (اِخ ) جایگاهی است در نواحی مکه . (از معجم البلدان ).


شرجة. [ ش َ ج َ ] (ع اِ) گوی که در آن پوست گسترند و آب ریزند تا شتران آب خورند از وی . (منتهی الارب ). حفره ای که پوستی در آن گسترده باشند تا شتران از آن آب خورند. (از اقرب الموارد).


گویش مازنی

/sherje/ شیرجه

شیرجه



کلمات دیگر: