موضعی است در دمشق و ابو عبید بکری گوید در واح الداخله قلعه ایست بنام قلمون و آبهای ترشی دارد و از آن برای کشت و زرع استفاده کنند .
قلمون
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قلمون. [ ق َ ل َ ] ( اِ ) حربا را گویند و آن را بوقلمون و ابوقلمون نیز گویند. ( آنندراج ). بوقلمون. ( ناظم الاطباء )( اشتنیگاس ). || پارچه الوان و گلی. ( ناظم الاطباء ). || نام گلی است. ( اشتینگاس ).
قلمون. [ ق َ ل َ ] ( اِخ ) موضعی است در دمشق و ابوعبید بکری گوید: در واح الداخلة قلعه ای است بنام قلعون و آبهای ترشی دارد و از آن برای کشت و زرع استفاده کنند. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
قلمون. [ ق َ ل َ ] ( اِخ ) موضعی است در دمشق و ابوعبید بکری گوید: در واح الداخلة قلعه ای است بنام قلعون و آبهای ترشی دارد و از آن برای کشت و زرع استفاده کنند. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
قلمون . [ ق َ ل َ ] (اِ) حربا را گویند و آن را بوقلمون و ابوقلمون نیز گویند. (آنندراج ). بوقلمون . (ناظم الاطباء)(اشتنیگاس ). || پارچه ٔ الوان و گلی . (ناظم الاطباء). || نام گلی است . (اشتینگاس ).
قلمون . [ ق َ ل َ ] (اِخ ) موضعی است در دمشق و ابوعبید بکری گوید: در واح الداخلة قلعه ای است بنام قلعون و آبهای ترشی دارد و از آن برای کشت و زرع استفاده کنند. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
گویش مازنی
/ghallemoon/ بوقلمون
بوقلمون
کلمات دیگر: