کلمه جو
صفحه اصلی

غشیه

فرهنگ فارسی

بیهوشی
نام جایی است از ناحیه معدن القبلیه بصورت عسیه نیز روایت شده است

لغت نامه دهخدا

( غشیة ) غشیة. [ غ ُش ْ ی َ ] ( ع اِ ) پوشش. پرده. غُشایَة. و غِشایَة. مثله ، یقال : علی بصره و قلبه غشیة و غشایة؛ ای غطاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

غشیة. [ غ َش ْ ی َ ] ( ع اِمص ) بیهوشی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به معنی غَشْی ْ. ( از اقرب الموارد ). غش کردن. بیخود شدن.رجوع به غَشْی ْ شود. || اسم مرت از غَشْی ْ. رجوع به غَشْی ْ شود. || حمی الغشیة؛ تبی است که گاه ورود آن غش آید. ( بحر الجواهر ). ظاهراًاین همان نوبه غش امروز است که مالاریای قوی است.

غشیة. [ غ ِش ْ ی َ / ی ِ ] ( ع اِ ) نوع بیهوشی. هیئت بیهوشی. ( ناظم الاطباء ) بنای نوع است از غَشْی ْ.

غشیة. [ غ َ شی ی َ ] ( اِخ ) نام جایی است از ناحیه معدن القبلیة. به صورت عسیة نیز روایت شده است. ( از معجم البلدان ).
غشیه. [ غ ُش ْ ی َ ] ( اِ ) بوی بد دهان و آن را غساک و غشاک نیز گویند. ( از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف ).

غشیه . [ غ ُش ْ ی َ ] (اِ) بوی بد دهان و آن را غساک و غشاک نیز گویند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف ).


غشیة. [ غ َ شی ی َ ] (اِخ ) نام جایی است از ناحیه ٔ معدن القبلیة. به صورت عسیة نیز روایت شده است . (از معجم البلدان ).


غشیة. [ غ َش ْ ی َ ] (ع اِمص ) بیهوشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به معنی غَشْی ْ. (از اقرب الموارد). غش کردن . بیخود شدن .رجوع به غَشْی ْ شود. || اسم مرت از غَشْی ْ. رجوع به غَشْی ْ شود. || حمی الغشیة؛ تبی است که گاه ورود آن غش آید. (بحر الجواهر). ظاهراًاین همان نوبه ٔ غش امروز است که مالاریای قوی است .


غشیة. [ غ ِش ْ ی َ / ی ِ ] (ع اِ) نوع بیهوشی . هیئت بیهوشی . (ناظم الاطباء) بنای نوع است از غَشْی ْ.


غشیة. [ غ ُش ْ ی َ ] (ع اِ) پوشش . پرده . غُشایَة. و غِشایَة. مثله ، یقال : علی بصره و قلبه غشیة و غشایة؛ ای غطاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


جدول کلمات

بیهوشی


کلمات دیگر: