پارادوکس ابیلین، پارادوکسی است که در آن، مجموعه ای از مردم به شکل گروهی، تصمیم به انجام کاری می گیرند؛ در حالی که هر کدام به تنهایی، با انجام آن کار مخالف اند. این اتفاق زمانی روی می دهد که هر کدام از اعضایِ آن گروه، به اشتباه فکر می کند که تصمیم شخصیِ او، در تعارض با خواستِ جمعی است و بنابراین باید از ارائهٔ نظر خود، خودداری کند.
توسل به اکثریت
خطای بنیادی برچسب زدن
قطبی شدن گروه
عوام گرایی
پارادوکس ابیلین، توسط استاد مدیریتِ دانشگاه جرج واشینگتن، جری هاروی در مقاله ای با عنوانِ پارادوکس ابیلین و تأملات دیگر در مدیریت معرفی شد. نام این پدیده، از حکایتِ کوتاهی برگرفته شده که هاروی از آن، برای معرفی پارادوکس استفاده کرده است:
در یک بعدازظهر داغ در کولمن تگزاس، خانواده ای در آسایش و راحتی، در حیاط خانه شان، مشغول دومینو بازی کردن بودند تا این که پدربزرگ پیشنهاد داد که برای یک گردش کوتاه به ابیلین بروند و ناهار را آن جا بخورند. مادر گفت: «وای! چه ایدهٔ خوبی!» و پدر با وجود آن که از دوری راه و گرمای هوا می ترسید اما از آن جا که احساس می کرد مخالف جمع است تاییدکنان گفت: «من هم موافقم! تنها امیدوارم که مادربزرگ هم مشکلی با این ایده نداشته باشد.» و مادربزرگ فوراً گفت: «البته که مشکلی ندارم، من مدت ها است که ابیلین را ندیده ام…»
سواری طولانی، هوا گرم و راه پر از خاک و طوفان بود. زمانی که به رستوران رسیدند، غذا به بدی راه بود. آن ها چهار ساعت بعد در خستگی مفرط، به خانه بازگشتند.
توسل به اکثریت
خطای بنیادی برچسب زدن
قطبی شدن گروه
عوام گرایی
پارادوکس ابیلین، توسط استاد مدیریتِ دانشگاه جرج واشینگتن، جری هاروی در مقاله ای با عنوانِ پارادوکس ابیلین و تأملات دیگر در مدیریت معرفی شد. نام این پدیده، از حکایتِ کوتاهی برگرفته شده که هاروی از آن، برای معرفی پارادوکس استفاده کرده است:
در یک بعدازظهر داغ در کولمن تگزاس، خانواده ای در آسایش و راحتی، در حیاط خانه شان، مشغول دومینو بازی کردن بودند تا این که پدربزرگ پیشنهاد داد که برای یک گردش کوتاه به ابیلین بروند و ناهار را آن جا بخورند. مادر گفت: «وای! چه ایدهٔ خوبی!» و پدر با وجود آن که از دوری راه و گرمای هوا می ترسید اما از آن جا که احساس می کرد مخالف جمع است تاییدکنان گفت: «من هم موافقم! تنها امیدوارم که مادربزرگ هم مشکلی با این ایده نداشته باشد.» و مادربزرگ فوراً گفت: «البته که مشکلی ندارم، من مدت ها است که ابیلین را ندیده ام…»
سواری طولانی، هوا گرم و راه پر از خاک و طوفان بود. زمانی که به رستوران رسیدند، غذا به بدی راه بود. آن ها چهار ساعت بعد در خستگی مفرط، به خانه بازگشتند.
wiki: پارادوکس ابیلین