برابر پارسی : نگاه کردن، نگریستن
نظاره کردن
برابر پارسی : نگاه کردن، نگریستن
فارسی به انگلیسی
to see, to watch
to see, to meet, to visit to sustain, to incur
behold, watch
فارسی به عربی
انظر
مترادف و متضاد
گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن
فرهنگ فارسی
(مصدر ) نگاه کردن نگریستن تماشا کردن: سخن درست بگویم نمی توانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم . ( حافظ . ۲۴٠ ) توضیح گاه بتشدید ظا آید : آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما . ( دیوان کبیر ۶:۱ )
لغت نامه دهخدا
نظاره کردن. [ ن َ رَ / رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نگریستن. نگاه کردن. تماشا کردن. نظر کردن. پائیدن. تماشاچی بودن. نیز رجوع به نظاره شود :
جائی که او حدیث کند تو نظاره کن
تا لفظ او به نکته کنی نکته بشمری.
تا روزگار ملک ترا آشکاره کرد
چشم ملک در او به تعجب نظاره کرد.
که می کرد اندر او چندان نظاره.
دل خسته و جامه پاره کردند.
نظاره کن که چه مستی کنند و جان بازی.
به کنج خلوت پاکان و پارسایان آی
نظاره کن که چه مستی کنند و مدهوشی.
که می خورند حریفان و من نظاره کنم.
نظاره کردن. [ ن َظْ ظا رَ / رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نگاه کردن. نگریستن. تماشا کردن :
خاقانی اینت غم که دلت برد و او گریخت
نظاره کن ز دور که حالش کجا رسد.
بجای جامه دل را پاره می کرد.
نمی دانست خود را چاره کردن.
قبای سبز را صدپاره می کرد.
جائی که او حدیث کند تو نظاره کن
تا لفظ او به نکته کنی نکته بشمری.
فرخی.
هر کس که در دیوان رسالت آمدی... چون بونصر را دیدندی ناچار سخن به او گفتی و اگر نامه بایستی از وی خواستندی و... تا چنان شد که از این جانب کار پیوسته شد و از آن جانب نظاره می کردند. ( تاریخ بیهقی ص 140 ).تا روزگار ملک ترا آشکاره کرد
چشم ملک در او به تعجب نظاره کرد.
مسعودسعد.
حقیقت شد ورا کان یک سواره که می کرد اندر او چندان نظاره.
نظامی.
رفتند و در او نظاره کردنددل خسته و جامه پاره کردند.
نظامی.
اگر به رقص درآئی تو سرو سیم اندام نظاره کن که چه مستی کنند و جان بازی.
سعدی.
گفت از دریچه چشم مجنون بایستی نظاره جمال لیلی کردن. ( گلستان ).به کنج خلوت پاکان و پارسایان آی
نظاره کن که چه مستی کنند و مدهوشی.
سعدی.
سخن درست بگویم نمی توانم دیدکه می خورند حریفان و من نظاره کنم.
حافظ.
نظاره کردن. [ ن َظْ ظا رَ / رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نگاه کردن. نگریستن. تماشا کردن :
خاقانی اینت غم که دلت برد و او گریخت
نظاره کن ز دور که حالش کجا رسد.
خاقانی.
نه از دل در جهان نظاره می کردبجای جامه دل را پاره می کرد.
نظامی.
بهم برشد در آن نظاره کردن نمی دانست خود را چاره کردن.
نظامی.
گل از هر منظری نظاره می کردقبای سبز را صدپاره می کرد.
نظامی.
نظاره کردن . [ ن َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگریستن . نگاه کردن . تماشا کردن . نظر کردن . پائیدن . تماشاچی بودن . نیز رجوع به نظاره شود :
جائی که او حدیث کند تو نظاره کن
تا لفظ او به نکته کنی نکته بشمری .
هر کس که در دیوان رسالت آمدی ... چون بونصر را دیدندی ناچار سخن به او گفتی و اگر نامه بایستی از وی خواستندی و... تا چنان شد که از این جانب کار پیوسته شد و از آن جانب نظاره می کردند. (تاریخ بیهقی ص 140).
تا روزگار ملک ترا آشکاره کرد
چشم ملک در او به تعجب نظاره کرد.
حقیقت شد ورا کان یک سواره
که می کرد اندر او چندان نظاره .
رفتند و در او نظاره کردند
دل خسته و جامه پاره کردند.
اگر به رقص درآئی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جان بازی .
گفت از دریچه ٔ چشم مجنون بایستی نظاره ٔ جمال لیلی کردن . (گلستان ).
به کنج خلوت پاکان و پارسایان آی
نظاره کن که چه مستی کنند و مدهوشی .
سخن درست بگویم نمی توانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم .
جائی که او حدیث کند تو نظاره کن
تا لفظ او به نکته کنی نکته بشمری .
فرخی .
هر کس که در دیوان رسالت آمدی ... چون بونصر را دیدندی ناچار سخن به او گفتی و اگر نامه بایستی از وی خواستندی و... تا چنان شد که از این جانب کار پیوسته شد و از آن جانب نظاره می کردند. (تاریخ بیهقی ص 140).
تا روزگار ملک ترا آشکاره کرد
چشم ملک در او به تعجب نظاره کرد.
مسعودسعد.
حقیقت شد ورا کان یک سواره
که می کرد اندر او چندان نظاره .
نظامی .
رفتند و در او نظاره کردند
دل خسته و جامه پاره کردند.
نظامی .
اگر به رقص درآئی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جان بازی .
سعدی .
گفت از دریچه ٔ چشم مجنون بایستی نظاره ٔ جمال لیلی کردن . (گلستان ).
به کنج خلوت پاکان و پارسایان آی
نظاره کن که چه مستی کنند و مدهوشی .
سعدی .
سخن درست بگویم نمی توانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم .
حافظ.
نظاره کردن . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . نگریستن . تماشا کردن :
خاقانی اینت غم که دلت برد و او گریخت
نظاره کن ز دور که حالش کجا رسد.
نه از دل در جهان نظاره می کرد
بجای جامه دل را پاره می کرد.
بهم برشد در آن نظاره کردن
نمی دانست خود را چاره کردن .
گل از هر منظری نظاره می کرد
قبای سبز را صدپاره می کرد.
خاقانی اینت غم که دلت برد و او گریخت
نظاره کن ز دور که حالش کجا رسد.
خاقانی .
نه از دل در جهان نظاره می کرد
بجای جامه دل را پاره می کرد.
نظامی .
بهم برشد در آن نظاره کردن
نمی دانست خود را چاره کردن .
نظامی .
گل از هر منظری نظاره می کرد
قبای سبز را صدپاره می کرد.
نظامی .
جدول کلمات
تماشا
پیشنهاد کاربران
نگاه می کرد
کلمات دیگر: