مترادف نگارگر : صورتگر، طراح، مصور، نقاش
نگارگر
مترادف نگارگر : صورتگر، طراح، مصور، نقاش
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
صباغ
مترادف و متضاد
مصور، نقاش، نگارگر، پیکر نگار
صورتگر، طراح، مصور، نقاش
فرهنگ فارسی
نقاش، صورتگر
( صفت ) نقاش صورتگر : چو جامه نگار گر شود هوا نقط زر شود بر او نقای او . ( منوچهری )
( صفت ) نقاش صورتگر : چو جامه نگار گر شود هوا نقط زر شود بر او نقای او . ( منوچهری )
کسی که به نگارگری اشتغال دارد
فرهنگ معین
(ن گَ ) (ص فا. ) نقاش ، صورتگر.
لغت نامه دهخدا
نگارگر. [ ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) نقاش. ( تفلیسی ) ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). مصور. رسم کننده. ( ناظم الاطباء ). صورتگر. چهره گشا. نگارنده. ( یادداشت مؤلف ) :
چندان نگار دارد رویش که هر زمان
حیران شود نگارگر اندر نگار او.
با حله ای نگارگر نقش او زبان.
نُقَطّ زر شود بر او نقای او.
بهاری آورد اینک چو صدهزار نگار.
در بوستان چگونه توان بود بی نگار.
گویمش اینچنین بکش صورت قوس و مشتری.
خِرَد و جان بود نگارپرست
تا چنوئی نگارگر باشد.
چندان نگار دارد رویش که هر زمان
حیران شود نگارگر اندر نگار او.
فرخی.
با حله ای بریشم ترکیب او سخن با حله ای نگارگر نقش او زبان.
فرخی.
چو جامه نگارگر شود هوانُقَطّ زر شود بر او نقای او.
منوچهری.
نگارگر فلک جادوی بهارآرای بهاری آورد اینک چو صدهزار نگار.
مسعودسعد.
باد صبا نگارگر بوستان شده ست در بوستان چگونه توان بود بی نگار.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
نسخه چشم و ابرویت پیش نگارگر برم گویمش اینچنین بکش صورت قوس و مشتری.
سعدی.
|| بت ساز. بتگر : خِرَد و جان بود نگارپرست
تا چنوئی نگارگر باشد.
مسعودسعد.
فرهنگ عمید
نقاش، صورتگر.
فرهنگستان زبان و ادب
{miniaturist} [هنرهای تجسمی] کسی که به نگارگری اشتغال دارد
پیشنهاد کاربران
نقاش . نقاشی
طراح
سلام
معنی نگارگر:طرح، نقاش، نقاشی
معنی نگارگر:طرح، نقاش، نقاشی
کلمات دیگر: