مترادف سفتن : سوراخ شدن، سوراخ کردن، سودن، ساییدن
سفتن
مترادف سفتن : سوراخ شدن، سوراخ کردن، سودن، ساییدن
فارسی به انگلیسی
boring, perforate, pierce
فارسی به عربی
اثقب , ثقب
مترادف و متضاد
با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن
سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن
سوراخ کردن، سفتن، ایجاد سوراخ کردن، سنبیدن، منگنه کردن، رسوخ کردن
سوراخ شدن، سوراخ کردن
سودن، ساییدن
۱. سوراخ شدن، سوراخ کردن
۲. سودن، ساییدن
فرهنگ فارسی
سوراخ کردن، ساییدن، سودن، درباره مروارید
( سفت سنبد خواهد سفت بسنب سنبنده سفته ) ۱ - ( مصدر ) سوراخ کردن . ۲ - ( مصدر ) سوراخ شدن .
پهلوی (( سوفتن ) ) کردی (( سوتن ) ) قیاس کنید فارسی (( سب ) ) وجه اشتقاق کلمه را از اوستا که هرن در اشتقاق اللغه نقل کرده هو بشمان مردود میداند . سوراخ کرد وسوراخ شدن . یاعبور کردن . گذشتن . تراویدن و تراوش .
( سفت سنبد خواهد سفت بسنب سنبنده سفته ) ۱ - ( مصدر ) سوراخ کردن . ۲ - ( مصدر ) سوراخ شدن .
پهلوی (( سوفتن ) ) کردی (( سوتن ) ) قیاس کنید فارسی (( سب ) ) وجه اشتقاق کلمه را از اوستا که هرن در اشتقاق اللغه نقل کرده هو بشمان مردود میداند . سوراخ کرد وسوراخ شدن . یاعبور کردن . گذشتن . تراویدن و تراوش .
فرهنگ معین
(سُ تَ ) [ په . ] ۱ - (مص م . ) سوراخ کردن . ۲ - (مص ل . ) سوراخ شدن .
لغت نامه دهخدا
سفتن. [س ُ ت َ ] ( مص ) پهلوی «سوفتن » کردی «سونتین » ( سوراخ کردن ) قیاس کنید، فارسی «سمب » وجه اشتقاق کلمه را ( از اوستا ) که هرن در اشتقاق اللغة نقل کرده هوبشمان مردود میداند. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). سوراخ کردن و سوراخ شدن. ( برهان ). سوراخ کردن. ( از آنندراج ). سوراخ کردن مهره و مروارید و جز آن :
بسفتند خرطوم پیلان به تیر
ز خون شد در و دشت چون آبگیر.
بسفت این چنین درآگنده را.
که بن جام همی سفت چو سنباده.
چه میجویند از این خرمهره سفتن.
کی توان گفت سر عشق بعقل
کی توان سفت سنگ خاره بخار.
گوش خلایق بسفت حلقه فرمان او.
هر ترانه ترانه ای میگفت.
سخن چندانکه میدانست میگفت.
محبت کار فرهاد است وکوه بیستون سفتن.
کسی کو میتواند لعل و در سفت
چرا ریزد برون خرمهره درگفت.
بزد بر کمرگاه مرد سوار
نسفت آهن از آهن آبدار.
بسفتند خرطوم پیلان به تیر
ز خون شد در و دشت چون آبگیر.
فردوسی.
بپیوست گویا پراکنده رابسفت این چنین درآگنده را.
فردوسی.
باده ای دید بدان جام درافتاده که بن جام همی سفت چو سنباده.
منوچهری.
چه میخواهند از این بیهوده گفتن چه میجویند از این خرمهره سفتن.
ناصرخسرو.
یک چوبه تیر در کمان نهاد و بینداخت آن چهار سپر را بسفت و گذاره کرد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). خدای تعالی مرغی را بفرستاد تا آن کوه را بسفت و در گردن عوج افتاد. ( مجمل التواریخ ).کی توان گفت سر عشق بعقل
کی توان سفت سنگ خاره بخار.
سنایی.
دوش ملایک بجست حاشیه حکم اوگوش خلایق بسفت حلقه فرمان او.
خاقانی.
هر نسفته دری دری می سفت هر ترانه ترانه ای میگفت.
نظامی.
از این در گونه گونه در همی سفت سخن چندانکه میدانست میگفت.
نظامی.
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی محبت کار فرهاد است وکوه بیستون سفتن.
سعدی.
و به عمر تلف کرده تأسف میخوردم و سنگ سراچه دل را به الماس آب دیده می سفتم. ( گلستان سعدی ).کسی کو میتواند لعل و در سفت
چرا ریزد برون خرمهره درگفت.
امیرخسرو دهلوی.
|| عبور کردن. گذشتن : بزد بر کمرگاه مرد سوار
نسفت آهن از آهن آبدار.
فردوسی.
|| تراویدن و تراوش. ( برهان ). تراویدن. ( رشیدی ).فرهنگ عمید
۱. سوراخ کردن: در سخن دُر ببایدت سفتن / ورنه گنگی به از سخن گفتن (سنائی۱: ۳۱۱ ).
۲. ساییدن، سودن
۲. ساییدن، سودن
پیشنهاد کاربران
سُفتن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سُفتن" می نویسد : ( ( سُفتن در پهلوی در همین ریخت بکار می رفته است . و بن اکنون آن سُمب sumb بوده است که در پارسی " سُنْب" شده است . ) )
( ( چو ناسفته گوهر سه دخترش بود
نبودش پسر دختر افسرش بود ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 334. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سُفتن" می نویسد : ( ( سُفتن در پهلوی در همین ریخت بکار می رفته است . و بن اکنون آن سُمب sumb بوده است که در پارسی " سُنْب" شده است . ) )
( ( چو ناسفته گوهر سه دخترش بود
نبودش پسر دختر افسرش بود ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 334. )
کلمات دیگر: