کلمه جو
صفحه اصلی

نقش کردن

فارسی به انگلیسی

grave

to draw, to paint


فارسی به عربی

اخطب , انقش , صور , قبر

مترادف و متضاد

depict (فعل)
نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن

grave (فعل)
دفن کردن، تراشیدن، حفر کردن، نقش کردن، قبر کندن

inscribe (فعل)
محاط کردن، نوشتن، نقش کردن، ثبت کردن، حکاکی کردن، حجاری کردن روی سطوح و ستونها

engrave (فعل)
بریدن، قلم زدن، نقش کردن، منقوش کردن، حکاکی کردن، کنده کاری کردن در، گراور کردن

depicture (فعل)
نمایش دادن، مجسم کردن، نقش کردن

فرهنگ فارسی

یا نگاشتن . بنگاشتن . نوشتن . ثبت کردن . حک کردن . مجسم کردن .

لغت نامه دهخدا

نقش کردن. [ ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نگاشتن. بنگاشتن. ( یادداشت مؤلف ). نوشتن. ثبت کردن. حک کردن. مجسم کردن :
نکو بشنو و بر دلت نقش کن
مگر زنده ماند دلت زین سخن.
فردوسی.
عقل چو نامش بنویسی ز فخر
نقش کند نام تو را بر نگین.
ناصرخسرو.
بر سنگ اگر مبارک نامش کنند نقش
سنگ از شرف به ماه و به خورشید برشود.
مسعودسعد.
|| نقاشی کردن : عمر گفت چه کار دانی ؟ گفت درودگری دانم و آهنگری و نقش کردن. ( مجمل التواریخ ).
نقاش قضا نقش به جای دگرش کرد
در دیده ما نیست مثال قدش امشب.
علی خراسانی ( از آنندراج ).
|| بستن. ( یادداشت مؤلف ). || سکه زدن.

پیشنهاد کاربران

نگارش


کلمات دیگر: