to be diminshed or decreased
کم شدن
فارسی به انگلیسی
slacken
فارسی به عربی
اضعف , اهدا , تناقص
مترادف و متضاد
کم شدن، خرد شدن، تخفیف دادن، خرد کردن، کاستن، رفع نمودن، اب گرفتن از، به زور تصرف کردن، خرد ساختن، فرو نشستن
کم شدن، خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، کم کردن، ضعیف کردن، نقصان یافتن، تقلیل یافتن
کم شدن
کم شدن، خرد شدن، نقصان یافتن، رو بکاهش گذاشتن، وارفتن، به آخر رسیدن
کم شدن، خرد شدن، خرد ساختن، تحلیل رفتن، رفته رفته کوچک شدن، تدریجا کاهش یافتن
کم شدن، خرد شدن، کند کردن، اهسته کردن، سست کردن، شل کردن یا شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) از تعداد چیزی کاسته شدن کاستن : ( برات خوشدلی ما چه کم شدی یارب گرش نشان امان از بد زمان بودی ? ) ( حافظ )
لغت نامه دهخدا
کم شدن. [ ک َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) از تعداد چیزی کاسته شدن. کاستن. ( فرهنگ فارسی معین ). نقصان. ( ترجمان القرآن ). انتقاص. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). قلیل گشتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به جای خشتچه گرشصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت.
نه این کشور از خون لمالم شده ست.
به گاه شمردن همان سی بود.
هرچند همی شورد بویش نشود کم.
تاکم شده ست آفت سرما ز گلستان.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 167 ).
افزون شود نشاط و از او رنج کم شود
بی رود و می نباشد یک روز یک زمان.
پدر بدگمان شد بدو زین سخن.
چون به همه حال جهان را فناست.
به ترازوی خرد سخته و بردست خمیر.
خلق کنون جاهل و دون همت است.
ناز با عاشق بسیار مکن گونکنم.
نه بسیار ماند آنکه بسیار خورد.
سوزش چشم و دل پردرد و غم.
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
دلت ریش سرپنجه غم شود.
با آنکه روان کرده ام از هرمژه جویی.
ز عمر مانده روزی می شود کم.
ز زهد همچو تویی یا زفسق همچو منی.
گرش نشان امان از بد زمان بودی.
به جای خشتچه گرشصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت.
عماره.
نه از لشکر ما کسی کم شده ست نه این کشور از خون لمالم شده ست.
فردوسی.
از آن سی سواران یکی کم شودبه گاه شمردن همان سی بود.
فردوسی.
هرچند همی مالد خمش نشود راست هرچند همی شورد بویش نشود کم.
عنصری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
زیرا که نیست از گل واز یاسمن کمی تاکم شده ست آفت سرما ز گلستان.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 167 ).
افزون شود نشاط و از او رنج کم شود
بی رود و می نباشد یک روز یک زمان.
منوچهری.
به نزد پدر کم شدی سروبن پدر بدگمان شد بدو زین سخن.
( گرشاسب نامه چ یغمایی ص 37 ).
و آنکه فزون آمد اگر کم شودچون به همه حال جهان را فناست.
ناصرخسرو.
آن بود مال که چون زو بدهی کم نشودبه ترازوی خرد سخته و بردست خمیر.
ناصرخسرو.
قیمت دانش نشود کم بدانک خلق کنون جاهل و دون همت است.
ناصرخسرو.
کم شود مهر چو بسیار شود ناز بتاناز با عاشق بسیار مکن گونکنم.
مسعودسعد.
ز کم خوارگی کم شود رنج مردنه بسیار ماند آنکه بسیار خورد.
نظامی.
سستی دل شد فزون و خواب کم سوزش چشم و دل پردرد و غم.
مولوی.
سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین شکندقیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
( گلستان ).
ز پنجه درم پنج اگر کم شوددلت ریش سرپنجه غم شود.
( بوستان ).
کم می نشود تشنگی دیده شوخم با آنکه روان کرده ام از هرمژه جویی.
سعدی.
غنیمت دان چو می دانی که هر روزز عمر مانده روزی می شود کم.
سعدی.
بیا که رونق این کارخانه کم نشودز زهد همچو تویی یا زفسق همچو منی.
حافظ.
برات خوشدلی ما چه کم شدی یارب گرش نشان امان از بد زمان بودی.
حافظ.
بخوان به خوان نوالم که کم نخواهد شدکم شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از تعداد چیزی کاسته شدن . کاستن . (فرهنگ فارسی معین ). نقصان . (ترجمان القرآن ). انتقاص . (زوزنی ) (منتهی الارب ). قلیل گشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به جای خشتچه گرشصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت .
نه از لشکر ما کسی کم شده ست
نه این کشور از خون لمالم شده ست .
از آن سی سواران یکی کم شود
به گاه شمردن همان سی بود.
هرچند همی مالد خمش نشود راست
هرچند همی شورد بویش نشود کم .
زیرا که نیست از گل واز یاسمن کمی
تاکم شده ست آفت سرما ز گلستان .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 167).
افزون شود نشاط و از او رنج کم شود
بی رود و می نباشد یک روز یک زمان .
به نزد پدر کم شدی سروبن
پدر بدگمان شد بدو زین سخن .
و آنکه فزون آمد اگر کم شود
چون به همه حال جهان را فناست .
آن بود مال که چون زو بدهی کم نشود
به ترازوی خرد سخته و بردست خمیر.
قیمت دانش نشود کم بدانک
خلق کنون جاهل و دون همت است .
کم شود مهر چو بسیار شود ناز بتا
ناز با عاشق بسیار مکن گونکنم .
ز کم خوارگی کم شود رنج مرد
نه بسیار ماند آنکه بسیار خورد.
سستی دل شد فزون و خواب کم
سوزش چشم و دل پردرد و غم .
سنگ بدگوهر اگر کاسه ٔ زرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجه ٔ غم شود.
کم می نشود تشنگی دیده ٔ شوخم
با آنکه روان کرده ام از هرمژه جویی .
غنیمت دان چو می دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم .
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
ز زهد همچو تویی یا زفسق همچو منی .
برات خوشدلی ما چه کم شدی یارب
گرش نشان امان از بد زمان بودی .
بخوان به خوان نوالم که کم نخواهد شد
زکاسه لیسی درویش خوان نعمت شاه .
به جای خشتچه گرشصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت .
عماره .
نه از لشکر ما کسی کم شده ست
نه این کشور از خون لمالم شده ست .
فردوسی .
از آن سی سواران یکی کم شود
به گاه شمردن همان سی بود.
فردوسی .
هرچند همی مالد خمش نشود راست
هرچند همی شورد بویش نشود کم .
عنصری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
زیرا که نیست از گل واز یاسمن کمی
تاکم شده ست آفت سرما ز گلستان .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 167).
افزون شود نشاط و از او رنج کم شود
بی رود و می نباشد یک روز یک زمان .
منوچهری .
به نزد پدر کم شدی سروبن
پدر بدگمان شد بدو زین سخن .
(گرشاسب نامه چ یغمایی ص 37).
و آنکه فزون آمد اگر کم شود
چون به همه حال جهان را فناست .
ناصرخسرو.
آن بود مال که چون زو بدهی کم نشود
به ترازوی خرد سخته و بردست خمیر.
ناصرخسرو.
قیمت دانش نشود کم بدانک
خلق کنون جاهل و دون همت است .
ناصرخسرو.
کم شود مهر چو بسیار شود ناز بتا
ناز با عاشق بسیار مکن گونکنم .
مسعودسعد.
ز کم خوارگی کم شود رنج مرد
نه بسیار ماند آنکه بسیار خورد.
نظامی .
سستی دل شد فزون و خواب کم
سوزش چشم و دل پردرد و غم .
مولوی .
سنگ بدگوهر اگر کاسه ٔ زرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
(گلستان ).
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجه ٔ غم شود.
(بوستان ).
کم می نشود تشنگی دیده ٔ شوخم
با آنکه روان کرده ام از هرمژه جویی .
سعدی .
غنیمت دان چو می دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم .
سعدی .
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
ز زهد همچو تویی یا زفسق همچو منی .
حافظ.
برات خوشدلی ما چه کم شدی یارب
گرش نشان امان از بد زمان بودی .
حافظ.
بخوان به خوان نوالم که کم نخواهد شد
زکاسه لیسی درویش خوان نعمت شاه .
قاآنی .
پیشنهاد کاربران
قَلَّ
کاهش
کلمات دیگر: