عامل
نگاه دارنده
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
سه پایه، بست، گیرنده، نگاه دارنده، دارنده، اشغال کننده
مربی، رسیدگی کننده، نگاه دارنده، دسته گذار
نگاه دارنده، کاپوت
نگاه دارنده، بیضه بند، اویزگر
نگاه دارنده
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) آنکه یا آنچه چیزی را نگاه دارد محافظ . یا قوت (قوه ) نگاه دارنده. قوه ماسکه . ۲ - ( اسم ) یکی از اجزائ اسطرلاب ممسکه .
لغت نامه دهخدا
نگاه دارنده. [ ن ِ رَ دَ / دِ ] ( نف مرکب )حافظ. ( السامی ). راعی. واقی. ( منتهی الارب ). عاصم. ( یادداشت مؤلف ). نگاه دار. نگه دارنده. نگه دار. که چیزی را نگه می دارد و حفظ می کند و برپای و قائم دارد.
- قوه ٔنگاه دارنده ؛ قوه ماسکه. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اِ مرکب ) یکی از اجزاء اسطرلاب. ممسکه. ( فرهنگ فارسی معین از مقدمه التفهیم ).
- قوه ٔنگاه دارنده ؛ قوه ماسکه. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اِ مرکب ) یکی از اجزاء اسطرلاب. ممسکه. ( فرهنگ فارسی معین از مقدمه التفهیم ).
کلمات دیگر: