کلمه جو
صفحه اصلی

عقلاء

لغت نامه دهخدا

عقلاء. [ ع ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاقِل . عقلا. خردمندان . هوشمندان . رجوع به عقلا و عاقل شود : هر که به محل رفیع رسید اگر چه چون گل کوته زندگانی بود عقلاء آن را عمری دراز شمرند. (کلیله و دمنه ).


عقلاء. [ ع َ ] ( ع ص ) مؤنث أعقل. ( از اقرب الموارد ). ناقة عقلاء؛ شتر ماده برتافته پای. ( منتهی الارب ). ج ، عُقل. ( اقرب الموارد ). و رجوع به أعقل شود. || زنی که «انقلاب رحم » و «عقل » دارد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به انقلاب رحم و عقل شود.

عقلاء. [ ع ُ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عاقِل. عقلا. خردمندان. هوشمندان. رجوع به عقلا و عاقل شود : هر که به محل رفیع رسید اگر چه چون گل کوته زندگانی بود عقلاء آن را عمری دراز شمرند. ( کلیله و دمنه ).

عقلاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعقل . (از اقرب الموارد). ناقة عقلاء؛ شتر ماده ٔ برتافته پای . (منتهی الارب ). ج ، عُقل . (اقرب الموارد). و رجوع به أعقل شود. || زنی که «انقلاب رحم » و «عقل » دارد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به انقلاب رحم و عقل شود.


پیشنهاد کاربران

اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل تمیز متعذر. ( کلیله و دمنه ) .
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز.
سعدی.
و رجوع به اهل و ترکیبات آن شود.



کلمات دیگر: