کلمه جو
صفحه اصلی

ترخ

فرهنگ فارسی

یا اندک نشان حجامت که بر پوست باشد .

لغت نامه دهخدا

ترخ. [ ت َ ] ( اِ ) گیاهی است ، و در بعضی از فرهنگها بمعنی ترنج نیز مسطور است. ( فرهنگ جهانگیری ). گیاهی است غیرمعلوم ، و ترنج را نیز گویند و آن میوه ایست معلوم که پوست آنرا مربا کنند. ( برهان ) ( آنندراج ). گیاهی است ، و بعضی بمعنی ترنج گفته اند. ( فرهنگ رشیدی ). نام گیاهی ، و قیل ترنج لغة فیه. ( شرفنامه منیری ). طرخون و ترنج و نارنج. ( ناظم الاطباء ).

ترخ. [ت َ ] ( ع مص ) اندک نشتر زدن حجام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) اندک نشان حجامت که بر پوست باشد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

ترخ . [ ت َ ] (اِ) گیاهی است ، و در بعضی از فرهنگها بمعنی ترنج نیز مسطور است . (فرهنگ جهانگیری ). گیاهی است غیرمعلوم ، و ترنج را نیز گویند و آن میوه ایست معلوم که پوست آنرا مربا کنند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است ، و بعضی بمعنی ترنج گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). نام گیاهی ، و قیل ترنج لغة فیه . (شرفنامه ٔ منیری ). طرخون و ترنج و نارنج . (ناظم الاطباء).


ترخ . [ت َ ] (ع مص ) اندک نشتر زدن حجام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) اندک نشان حجامت که بر پوست باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


گویش مازنی

/teraKh/ صدایی که از به هم خوردن دو چیز حاصل شود

صدایی که از به هم خوردن دو چیز حاصل شود



کلمات دیگر: