( مصدر ) بلند شدن روی پاها و ایستادن برخاستن .
برپای خاستن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
برپای خاستن. [ ب َ ت َ] ( مص مرکب ) انتصاب. ( تاج المصادر ). برپا خاستن. بلند شدن. ایستادن. قیام کردن. بپا خاستن :
چو بشنید جاماسپ برپای خاست
بدو گفت کای خسرو داد راست.
از آن کوهسر سر برآورد راست.
یکی پیر سر بود برپای خاست.
چو بشنید جاماسپ برپای خاست
بدو گفت کای خسرو داد راست.
فردوسی.
چو خسرو چنان دید برپای خاست از آن کوهسر سر برآورد راست.
فردوسی.
نپیچید کس سر ز گفتار راست یکی پیر سر بود برپای خاست.
فردوسی.
کلمات دیگر: