قصبه ای است از ماورائ النهر در ناحیه فرغانه
اخسی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( آخسی ) آخسی. ( اِخ ) آخسیکت.
اخسی. [ اَ ] ( اِخ ) قصبه ایست از ماوراءالنهر در ناحیه فرغانه ، از بهترین آن بلاد است. ( برهان قاطع ). قصبه ایست از ماوراءالنهر از مضافات فرغانه که مولد اثیرالدین بوده.( جهانگیری ). همان اخسیک است که اخسیکت باشد. ( آنندراج ). و آن پایتخت عمرشیخ میرزا و بابر پادشاه بود.
اخسی. [ اَ ] ( اِخ ) قصبه ایست از ماوراءالنهر در ناحیه فرغانه ، از بهترین آن بلاد است. ( برهان قاطع ). قصبه ایست از ماوراءالنهر از مضافات فرغانه که مولد اثیرالدین بوده.( جهانگیری ). همان اخسیک است که اخسیکت باشد. ( آنندراج ). و آن پایتخت عمرشیخ میرزا و بابر پادشاه بود.
اخسی . [ اَ ] (اِخ ) قصبه ایست از ماوراءالنهر در ناحیه ٔ فرغانه ، از بهترین آن بلاد است . (برهان قاطع). قصبه ایست از ماوراءالنهر از مضافات فرغانه که مولد اثیرالدین بوده .(جهانگیری ). همان اخسیک است که اخسیکت باشد. (آنندراج ). و آن پایتخت عمرشیخ میرزا و بابر پادشاه بود.
کلمات دیگر: