( مصدر ) ۱-پیه آوردن بر آمدن پیه گرداگرد عضوی ۲ ٠- نابیناشدن : پیه گرفته است چشم جوهر مانرا و نه چو من گوهری نبود بمعدن ٠ ( طالب آملی )
پیه گرفتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پیه گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) پیه آوردن. پیه گرداگرد آن برآمدن. || کنایه از نابینا شدن ، چه پیه چشم موجب نابینائی است ، گویند: چشمت پیه آورده است یعنی نمی توانی دید. ( آنندراج ) :
پیه گرفته است چشم جوهریان را
ورنه چون من گوهری نبود بمعدن.
پیه گرفته است چشم جوهریان را
ورنه چون من گوهری نبود بمعدن.
طالب آملی.
و نیز رجوع به مجموعه مترادفات ص 354 شود.کلمات دیگر: