( صفت ) ۱- تشنه عطشان . ۲ - مشتاق آرزومند.
تشنه جگر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تشنه جگر. [ ت ِ ن َ / ن ِ ج ِ گ َ ] ( ص مرکب ) کنایه از اشتیاق باشد. ( برهان ). کسی که اشتیاق چیزی را داشته باشد. ( ناظم الاطباء ). تشنه دل. کنایه از مشتاق است. ( انجمن آرا ) :
تشنه جگر و غریق آبیم
شب کور و ندیم آفتابیم.
نیست انصاف بر این تشنه جگر خندیدن.
که چو دل آب شود، چشمه حیوان گردد.
تشنه جگر و غریق آبیم
شب کور و ندیم آفتابیم.
نظامی.
ای که از آب عقیق تو فلک سرسبز است نیست انصاف بر این تشنه جگر خندیدن.
صائب ( از آنندراج ).
صبر کن بر نفس گرم خود ای تشنه جگرکه چو دل آب شود، چشمه حیوان گردد.
صائب ( ایضاً ).
کلمات دیگر: