کلمه جو
صفحه اصلی

اخنس

لغت نامه دهخدا

اخنس. [ اَ ن َ ] ( ع ص ) مرد که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی اندک بلند باشد. آنکه بینی او واپس جسته باشد. بینی بازپس جسته. ( مهذب الاسماء ). بینی واپس جسته. ( زوزنی ). بینی باپس جسته. ( تاج المصادر بیهقی ). ماربینی. آنکه بینی آویخته دارد. ( زمخشری ): حدثنی... ان مسیلمة الکذاب کان... اخنس الانف افطس. ( بلاذری ). مؤنث : خَنْساء. ج ، خُنس. ( مهذب الاسماء ). || ( اِ ) کنه. || شیر. اسد.

اخنس. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) ابن شریق. و او اُبی بن شریق بن عمروبن وهب بن علاج بن ابی سلمةبن عبدالعزی بن نمیره ثقفی است. مؤلف قاموس الاعلام آرد: یکی از شعرای جاهلیت است و خصومت او با رسول اکرم صلوات اﷲ علیه و صحابه کرام مشهور است. مؤلف منتهی الارب اخنس ثقفی بن شهاب بن شریق ( کذا ) را صحابی دانسته است. رجوع به امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 71، 72، 303و رجوع به قاموس الاعلام و رجوع به اخنس بن شهاب شود.

اخنس. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) ابن شهاب بن شریق بن ثمامةبن ارقم بن عدی بن معاویةبن عمروبن غنم بن تغلب. صواب آنست که وی از صحابه نبود و اخنسی که از صحابه رسول ( ص ) بود همان اخنس بن شریق الثقفی است. ( تاج العروس ). و این بیت از اوست :
تظل به رُبدُالنعام کأنها
اماء تزحی بالعشی حواطب.
( الموشح چ مصر ص 44 ).

اخنس. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) ابن عباس بن خنیس. شاعریست از عرب.

اخنس. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) ابن غیاث بن عصمة. شاعریست از عرب.

اخنس. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) ابن قیس. رئیس فرقه ای از خوارج معروف به اخنسیه. ( قاموس الاعلام ).

اخنس. [ اَن َ ] ( اِخ ) ابن نعجةبن عدی کلبی. شاعریست از عرب.

اخنس. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) ثقفی. رجوع به اخنس بن شریق شود.

اخنس. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) سلمی بن جناب. صحابی است. ( منتهی الارب ).

اخنس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن شریق . و او اُبی بن شریق بن عمروبن وهب بن علاج بن ابی سلمةبن عبدالعزی بن نمیره ٔ ثقفی است . مؤلف قاموس الاعلام آرد: یکی از شعرای جاهلیت است و خصومت او با رسول اکرم صلوات اﷲ علیه و صحابه ٔ کرام مشهور است . مؤلف منتهی الارب اخنس ثقفی بن شهاب بن شریق (کذا) را صحابی دانسته است . رجوع به امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 71، 72، 303و رجوع به قاموس الاعلام و رجوع به اخنس بن شهاب شود.


اخنس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن شهاب بن شریق بن ثمامةبن ارقم بن عدی بن معاویةبن عمروبن غنم بن تغلب . صواب آنست که وی از صحابه نبود و اخنسی که از صحابه ٔ رسول (ص ) بود همان اخنس بن شریق الثقفی است . (تاج العروس ). و این بیت از اوست :
تظل ّ به رُبدُالنعام کأنها
اماء تزحی بالعشی حواطب .

(الموشح چ مصر ص 44).



اخنس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن عباس بن خنیس . شاعریست از عرب .


اخنس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن غیاث بن عصمة. شاعریست از عرب .


اخنس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن قیس . رئیس فرقه ای از خوارج معروف به اخنسیه . (قاموس الاعلام ).


اخنس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ثقفی . رجوع به اخنس بن شریق شود.


اخنس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) سلمی بن جناب . صحابی است . (منتهی الارب ).


اخنس . [ اَ ن َ ] (ع ص ) مرد که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی اندک بلند باشد. آنکه بینی او واپس جسته باشد. بینی بازپس جسته . (مهذب الاسماء). بینی واپس جسته . (زوزنی ). بینی باپس جسته . (تاج المصادر بیهقی ). ماربینی . آنکه بینی آویخته دارد. (زمخشری ): حدثنی ... ان مسیلمة الکذاب کان ... اخنس الانف افطس . (بلاذری ). مؤنث : خَنْساء. ج ، خُنس . (مهذب الاسماء). || (اِ) کنه . || شیر. اسد.


اخنس . [ اَن َ ] (اِخ ) ابن نعجةبن عدی کلبی . شاعریست از عرب .



کلمات دیگر: