( صفت ) ۱ - آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار . ۲ - شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد . ۳ - ( اصطلاحا ) قپاندار . چوب
لغت نامه دهخدا
چوق. ( اِ ) چوب. رجوع به چوغ شود.
دانشنامه عمومی
چوب
پیشنهاد کاربران
چوق , : هل دادن ، فشار وارد کردن . در زبان کردی اطراف سنندج . چوق بنه=. فشار بده . هل بده .
واحدی برای اندازه پول، هنگامی که واحد پول مشخص باشد، مانند این جمله : "خرید ماشین دستکم دویست چوق آب می خوره". گوینده متوجه می شود که دستکم باید برای خرید ماشین، دویست میلیون تومان هزینه کند،
آنچه چوقیده و چاقیده میشود، چرس، سبزک، گل، ماریجوانا