(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - شکستن . ۲ - مساحت کردن .
تکسیر
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تکسیر. [ ت َ ] ( ع مص ) نیک شکستن. ( زوزنی ). بسیار شکستن. ( منتهی الارب ) ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) :
گر من به شکستن خم آیم
فریاد مکن بگاه تکسیر.
گر من به شکستن خم آیم
فریاد مکن بگاه تکسیر.
سوزنی.
|| خشمناک شدن : فلان یکسر علیک الفوق او الارعاظ؛ او خشمناک است بر تو. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). || قرار دادن کتاب را بر چند باب. ( از اقرب الموارد ). || جمع کردن اسمی را که نه جمع سلامت بود. ( زوزنی ). جمع کردن کلمه را بر تغییر بناء آن و این اصطلاح علمای حرف است. ( از اقرب الموارد ). جمع التکسیر، جمع که بنای واحدش متغیر گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || به اصطلاح تعویذنویسان تقسیم کردن اعداد اسم بر خانهای تعویذ بنهجی که از هر طرف شمار برابر افتد. ( غیاث اللغات ). در علم جفر نوعی از بسط باشد... و بر علم جفر اطلاق گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به بسط شود. || در اصطلاح مهندسان بمعنی مساحت مستعمل است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).فرهنگ عمید
شکستن، درهم شکستن، شکاندن.
پیشنهاد کاربران
جمع تکسیر:جمع مکسّر.
تکسیر به معنی شکستن و جزو اولین ابزار حرفه ای علوم خفیه میباشد
کلمات دیگر: