مترادف ارمیدن : ( آرمیدن ) مقاربت، آرامیدن، آسودن، خفتن، غنودن
ارمیدن
مترادف ارمیدن : ( آرمیدن ) مقاربت، آرامیدن، آسودن، خفتن، غنودن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
استراحة , راحة
مترادف و متضاد
تکیه دادن، کردن، راحت کردن، استراحت کردن، اسودن، ارمیدن، متکی بودن به
گذاردن، دراز کشیدن، غنودن، ارمیدن
فرهنگ فارسی
( آرمیدن ) ( مصدر ) ( آرامید آرامد خواهد آرامید بیارام آرامنده آرامیده ) ۱ - استراحت کردن آسودن . ۲ - قرار یافتن سکون یافتن . ۳ - خفتن خوابیدن . ۴ - از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف . ۵ - صبر کردن شکیبا شدن . ۶ - مطمئن شدن اطمینان یافتن . ۷ - منزل کردن جای گرفتن . ۸ - نشستن آشوب رفع شدن فتنه.
آرمیدن سکون آسوده
آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آرامش یافتن، آسودن ، ارمیده: آرمیده، آرام گرفته، آسوده
( مصدر ) آرامیدن .
آسوده ساکن شده
آرمیدن سکون آسوده
آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آرامش یافتن، آسودن ، ارمیده: آرمیده، آرام گرفته، آسوده
( مصدر ) آرامیدن .
آسوده ساکن شده
فرهنگ معین
( آرمیدن ) (رَ دَ ) (مص ل . ) نک آرامیدن .
لغت نامه دهخدا
ارمیدن . [ اَ دَ ] (مص ) مخفف آرمیدن . قرار گرفتن . ساکن شدن . (برهان در کلمه ٔ ارمید). رجوع به آرمیدن شود.
( آرمیدن ) آرمیدن. [ رَ دَ ] ( مص ) ( شاید از: آ، ادات نفی و سلب + رمیدن ) آرامیدن. سکون. رکون. آرام شدن. استراحت. مستریح شدن. راحت یافتن. آسوده شدن. بیاسودن. آسودن. استقرار. قرار. آسایش. اِتّداع. انمهلال. خفتن. آرام گرفتن. قرار گرفتن. بی جنبش شدن :
بچنگ و بمنقار چندی طپید
چو شد زورش از تن سپس آرمید.
که یارد بدین جایگه آرمید؟
گوان آرمیدند یکسر ز جنگ.
که گوید کز آن پس روانْش آرمید؟
چو باد دمان پیش رستم رسید.
نه می خورد نه نیز رامش گزید.
نداد آرمیدن دل تیز را.
نباید ترا با سپاه آرمید.
ز گیتی به نزدیک او آرمید.
یکی روز جائی همی نارمید.
پس آنگه زمانی فروآرمد...
چو گور و آهو از مردم رمیدی.
سپاه آرمیدند بر جای خویش
همان شب مهان را بهو خواند پیش.
تا بیارامید و خود هرگز زمانی نارمید.
شب و روز چون دد ز مردم رمند.
وز توام طاقت بریدن نیست.
چو ایدر نخواهی همی آرمید
بباید چرید و بباید چمید.
بمردار خونش همی پرورید
ابا بچگانش همی آرمید.
بچنگ و بمنقار چندی طپید
چو شد زورش از تن سپس آرمید.
فردوسی.
پراندیشه شد تا چه آمد پدیدکه یارد بدین جایگه آرمید؟
فردوسی.
بدانگه که تیره شب آمد به تنگ گوان آرمیدند یکسر ز جنگ.
فردوسی.
هر آنکس که چشمش سنان تو دیدکه گوید کز آن پس روانْش آرمید؟
فردوسی.
هم از مهر مهتر دلش نارمیدچو باد دمان پیش رستم رسید.
فردوسی.
نه شب خواب کرد و نه روز آرمیدنه می خورد نه نیز رامش گزید.
فردوسی.
بگفت و برانگیخت شبدیز رانداد آرمیدن دل تیز را.
فردوسی.
چو بدخواه جنگی ببالین رسیدنباید ترا با سپاه آرمید.
فردوسی.
دد و دام و هر جانور کش بدیدز گیتی به نزدیک او آرمید.
فردوسی.
همی رفت تا شهر رستم رسیدیکی روز جائی همی نارمید.
فردوسی.
چو دانشگر این قولها بشنودپس آنگه زمانی فروآرمد...
طیّان.
بروز از هیچگونه نارمیدی چو گور و آهو از مردم رمیدی.
( ویس و رامین ).
گفت این علی تکین دشمنی بزرگ است از بیم سلطان ماضی آرمیده بود. ( تاریخ بیهقی ).سپاه آرمیدند بر جای خویش
همان شب مهان را بهو خواند پیش.
اسدی.
بس بی آراما که بستد زو بی آرامی جهان تا بیارامید و خود هرگز زمانی نارمید.
ناصرخسرو.
که ما را نه چشم آرمید و نه گوش.سعدی.
ز یادملک چون ملک نارمندشب و روز چون دد ز مردم رمند.
سعدی.
بی تو از دردم آرمیدن نیست وز توام طاقت بریدن نیست.
کمال خجندی.
|| دوام کردن. باقی ماندن. مقام کردن : چو ایدر نخواهی همی آرمید
بباید چرید و بباید چمید.
فردوسی.
|| زیستن : بمردار خونش همی پرورید
ابا بچگانش همی آرمید.
فردوسی.
- آرمیدن از چیزی ؛ ترک گفتن آن : فرهنگ عمید
آرمیدن#NAME?
( آرمیدن ) ۱. آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن.
۲. خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن.
= آرمیدن
۲. خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن.
= آرمیدن
جدول کلمات
آرمیدن
استراحت
استراحت
پیشنهاد کاربران
سکن
آرام گرفتن ، آسودگی. . . . . . . .
آرمیدن = آرمدن : استراحت کردن
آرم گرفتن، آسودگی
خوابیدن 🙎🏻♂️🙎🏻♂️
آرامیدن، آسودن، خفتن، غنودن، خوابیدن
کلمات دیگر: