افتقار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص )نیازمند گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). حاجت بکسی پیدا کردن. و به این معنی با «الی » متعدی شود. ( از اقرب الموارد ). || درویش گشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فقیر گردیدن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) احتیاج. درویشی. خواری. عاجزی. ( از منتخب و غیره بنقل غیاث اللغات ). بی چیزی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چون به انبازیست عالم برقرار
هر کسی کاری گزیند ز افتقار.
مولوی.
روز قیامت که خلق طاعت و خیر آورند
ما چه بضاعت بریم پیش کریم ، افتقار.
سعدی.
درویش را که نام برد پیش پادشاه
هیهات از افتقار من و احتشام دوست.
سعدی.
در ازل رفتست ما را با تو پیوندی که هست
افتقار ما نه امروز است و استغنای تو.
سعدی.