کلمه جو
صفحه اصلی

سلاخ


مترادف سلاخ : پوست کن، قصاب، جلاد، قاتل

برابر پارسی : پوست کن

فارسی به انگلیسی

slaughterer, flayer, butcher

slaughterer, flayer


butcher, slaughterer


مترادف و متضاد

پوست‌کن، قصاب


جلاد، قاتل


butcher (اسم)
سیاف، قصاب، سلاخ، ادم خونریز

slaughterer (اسم)
سلاخ، کشتار کننده

flayer (اسم)
سلاخ

۱. پوستکن، قصاب
۲. جلاد، قاتل


فرهنگ فارسی

پوست کن، بسیارپوست کننده، پوست حیوانات راکندن
( صفت ) کسی که گوسفند را ذبح کند و آنرا پوست کند پوست کن .
دهی است از دهستان کسایر بخش حومه شهرستان بجنورد .

فرهنگ معین

(سَ لّ ) [ ع . ] (ص . ) کسی که پوست حیوانات ذبح شده را می کند.

لغت نامه دهخدا

سلاخ. [ س َل ْ لا ] ( ع ص ) پوست کن. ( غیاث ) ( فرهنگستان ). آنکه پوست از گوسفند بیرون کشد. ( مهذب الاسماء ). آنکه پوست حیوانات از بدن بیرون کشد. ( آنندراج ). کسی که گوسپند میکشد وپوست کنده بدکان قصابی حمل میکند. ( ناظم الاطباء ). پوست بازکننده از هر حیوانی :
هرچند میکشد بت سلاخ زنده ام
این است دوستان سخن پوست کنده ام.
سیفی ( از آنندراج ).

سلاخ. [ س َل ْ لا ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کسایر بخش حومه شهرستان بجنورد، دارای 373 تن سکنه است. محصول آن میوه جات و انگور است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

سلاخ . [ س َل ْ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان کسایر بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، دارای 373 تن سکنه است . محصول آن میوه جات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


سلاخ . [ س َل ْ لا ] (ع ص ) پوست کن . (غیاث ) (فرهنگستان ). آنکه پوست از گوسفند بیرون کشد. (مهذب الاسماء). آنکه پوست حیوانات از بدن بیرون کشد. (آنندراج ). کسی که گوسپند میکشد وپوست کنده بدکان قصابی حمل میکند. (ناظم الاطباء). پوست بازکننده از هر حیوانی :
هرچند میکشد بت سلاخ زنده ام
این است دوستان سخن پوست کنده ام .

سیفی (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

کسی که در کشتارگاه پوست حیوانات کشته شده را می کند، پوست کن، بسیار پوست کننده.

واژه نامه بختیاریکا

گِلورنا

جدول کلمات

پوست کن

پیشنهاد کاربران

مردم کش

پوست کندن از هر حیوانی با واسته چاقو مخصوص قصابی

از کلمات هم خانواده :
سلاخ، سالخ، سلاخی، مسلخ، سَلَخ ( فعل است ) ، سلخ ( اسم بر وزن بلخ ) ، سلخ خانه، سلاخ خانه



کلمات دیگر: