مترادف بلع : بلعیدن، فروبردن، قورت دادن، قورت
برابر پارسی : فروبردن، خوردن
swallowing, ingestion
gulp, swallow
بلعیدن، فروبردن، قورتدادن
قورت
۱. بلعیدن، فروبردن، قورتدادن
۲. قورت
بلع. [ ب َ ] (ع ص ) رجل بلع؛ مردی که گویی سخن را می بلعد و فرومیدهد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
بلع. [ ب َ ] (ع مص ) فروبردن از حلق . (از منتهی الارب ). فروخوردن . (دهار). فروواریدن . (المصادر زوزنی ).فروبردن چیزی را به گلو. (غیاث ) (آنندراج ). فروبردن چیزی را از راه گلو به داخل شکم بدون جویدن . (از اقرب الموارد). ابتلاع . فرودادن . بلعیدن . بلع کردن . اوباردن . اوباریدن . اوباشتن . تو دادن . بنگش . نواریدن .
نظامی .
بلع. [ ب ُ ل َ ] (ع ص ) مردبسیارخوار. پرخور. اکول . || (اِ) ج ِ بُلعة. (منتهی الارب ). سوراخ بکره . و رجوع به بلعة شود.