کلمه جو
صفحه اصلی

مند

فارسی به انگلیسی

full of, having

فرهنگ فارسی

نام رودیست در جنوب کشور ایران در جنوب فارس دارای دو شعبه مهم که یکی از کوههای برفی واقع در شمال غربی شیراز سرچشمه گرفته موسوم به قراقاچ و دیگری از کوه بزپار جاری شده و به آن متصل میگردد و در شمال زیاد است وارد خلیج فارس میشود .
پساوندکه در آخرکلمه درمی آیدومعنی صاحب ودارنده رامیرساندمثل ارجمند، خردمند، دردمند، برومند
پسوند دارایی و تصاحب و اتصاف : آزمند ارجمند حاجتمند خردمند دانشمند دردمند دوستمند سودمند شرافتمند علاقه مند هنرمند هوشمند.
رودی است در جنوب ایران که از رود های مهم حوضه خلیج فارس محسوب می گردد . دارای دو شعبه مهم است : یکی از کوههای برفی واقع در شمال غربی شیراز سر چشمه گرفته به قراقاچ و دیگری از کوه بزپار تجاری شده در پسی رودک به آن متصل می گردد و رود های دیگر مانند شور رود و غیره به آن ملحق شده در شمال زیارت وارد دریا می شود .

فرهنگ معین

(مَ ) [ په . ] پساوند که در آخر کلمه درمی آید و معنی صاحب و دارنده را می رساند مانند: ارجمند، خردمند، دانشمند، هنرمند.

لغت نامه دهخدا

مند. [ م َ ] (اِ) نام نوعی از عنبر بود که سیاه و گران بود. (فرهنگ جهانگیری ).نام نوعی از عنبر است و آن سیاه و سنگین و گران می باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ... در قرابادینها یافته نشد و سراج اللغات گوید: «و بعضی به معنی نوعی از عنبر سیاه و گران قیمت نیز نوشته اند و ظاهراً به «مید» به یای مجهول که نوعی از عطریات است واز گربه ٔ زباد حاصل می شود اشتباه کرده اند و حال آنکه بدین معنی هم هندی است نه فارسی ». (فرهنگ نظام ).


مند. [ م َ ]( پسوند ) یعنی خداوند، با کلمه دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. ( فرهنگ رشیدی ). به معنی صاحب و خداوند باشد و بیشتر در آخر کلمات آید، همچو دولتمند؛ یعنی صاحب دولت و ارجمند؛ یعنی صاحب و خداوند قدر و قیمت و حاجتمند و دردمند هم از این قبیل است به معنی صاحب درد و غمناک. ( برهان ) ( آنندراج ). از جمله حروفی است که همیشه به آخر اسم ملحق می گردد و معنی دارایی و خداوندی به آن می دهد، مانندارجمند؛ یعنی خداوند قدر و قیمت و حاجتمند؛ یعنی صاحب حاجت و محتاج و دردمند؛ یعنی دارای درد و خردمند؛یعنی دارای خرد و عقل. ( ناظم الاطباء ). در پهلوی ، مند و نیز اومند . اوستایی ، منت . ( حاشیه برهان چ معین ). مزید مؤخری است که معمولاً به آخر اسم معنی درآید و تصاحب و مالکیت را رساند، مانند: آبرومند. آرزومند. آزمند. آگه مند. آهمند. آهومند. ادراک مند. ارادتمند. ارمند. اصل مند. اقبالمند. اندوهمند. اندیشمند. اندیشه مند. بخت مند. بزه مند. بهره مند. بیدادمند. پندمند. پورمند. پیروزمند. ثروتمند. حاجتمند. حسرتمند. خارمند. خجلتمند. خردمند. خطرمند. خندانمند. خواهشمند. دانشمند. دردمند. دولتمند. رحم مند. رضامند. رنجمند. روزی مند. زورمند. زهرمند. زیانمند. سازمند. سالمند. سخاوتمند. سزامند. سعادتمند. سودمند. شرافتمند. شره مند. شعورمند. شکایتمند. شکوهمند. شکْوه مند. طالعمند. عفومند. عقلمند. عقیده مند. علاقه مند. عیالمند. غیرتمند. فراستمند. فرمند. فرهمند. فضیلت مند. فیروزمند. قرضمند. قیمت مند. کارمند.کرامند. کراهتمند. کندمند. گره مند. گله مند. مزدمند.مستمند. مهرمند. نیازمند. نیرومند. نیومند. هنرمند.هوشمند. یارمند. یالمند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || در کلمه کشتمند معنی جای دهد نظیر زار در کشتزار به معنی مزرعه. ( یادداشت ایضاً ). || مزید مؤخر امکنه : میمند. بیمند. فیروزمند. ( در سیستان ). هیرمند = هیلمند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مند. [ م َ ] ( اِ ) نام نوعی از عنبر بود که سیاه و گران بود. ( فرهنگ جهانگیری ).نام نوعی از عنبر است و آن سیاه و سنگین و گران می باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).... در قرابادینها یافته نشد و سراج اللغات گوید: «و بعضی به معنی نوعی از عنبر سیاه و گران قیمت نیز نوشته اند و ظاهراً به «مید» به یای مجهول که نوعی از عطریات است واز گربه زباد حاصل می شود اشتباه کرده اند و حال آنکه بدین معنی هم هندی است نه فارسی ». ( فرهنگ نظام ).

مند. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مسکوتان است که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


مند. [ م َ ](پسوند) یعنی خداوند، با کلمه ٔ دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. (فرهنگ رشیدی ). به معنی صاحب و خداوند باشد و بیشتر در آخر کلمات آید، همچو دولتمند؛ یعنی صاحب دولت و ارجمند؛ یعنی صاحب و خداوند قدر و قیمت و حاجتمند و دردمند هم از این قبیل است به معنی صاحب درد و غمناک . (برهان ) (آنندراج ). از جمله حروفی است که همیشه به آخر اسم ملحق می گردد و معنی دارایی و خداوندی به آن می دهد، مانندارجمند؛ یعنی خداوند قدر و قیمت و حاجتمند؛ یعنی صاحب حاجت و محتاج و دردمند؛ یعنی دارای درد و خردمند؛یعنی دارای خرد و عقل . (ناظم الاطباء). در پهلوی ، مند و نیز اومند . اوستایی ، منت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مزید مؤخری است که معمولاً به آخر اسم معنی درآید و تصاحب و مالکیت را رساند، مانند: آبرومند. آرزومند. آزمند. آگه مند. آهمند. آهومند. ادراک مند. ارادتمند. ارمند. اصل مند. اقبالمند. اندوهمند. اندیشمند. اندیشه مند. بخت مند. بزه مند. بهره مند. بیدادمند. پندمند. پورمند. پیروزمند. ثروتمند. حاجتمند. حسرتمند. خارمند. خجلتمند. خردمند. خطرمند. خندانمند. خواهشمند. دانشمند. دردمند. دولتمند. رحم مند. رضامند. رنجمند. روزی مند. زورمند. زهرمند. زیانمند. سازمند. سالمند. سخاوتمند. سزامند. سعادتمند. سودمند. شرافتمند. شره مند. شعورمند. شکایتمند. شکوهمند. شکْوه مند. طالعمند. عفومند. عقلمند. عقیده مند. علاقه مند. عیالمند. غیرتمند. فراستمند. فرمند. فرهمند. فضیلت مند. فیروزمند. قرضمند. قیمت مند. کارمند.کرامند. کراهتمند. کندمند. گره مند. گله مند. مزدمند.مستمند. مهرمند. نیازمند. نیرومند. نیومند. هنرمند.هوشمند. یارمند. یالمند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || در کلمه ٔ کشتمند معنی جای دهد نظیر زار در کشتزار به معنی مزرعه . (یادداشت ایضاً). || مزید مؤخر امکنه : میمند. بیمند. فیروزمند. (در سیستان ). هیرمند = هیلمند. (یادداشت مرحوم دهخدا).


مند. [ م ُ ن ِدد ] (ع ص ) آنکه پراکنده می کند شتران را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انداد شود.


مند. [ م َ ] (اِخ ) مرکز ایالت «لوزر» فرانسه است که بر کنار رود لو و در 571کیلومتری جنوب پاریس واقع است و 11472 تن سکنه دارد. آثار باستانی این شهر کلیسای بزرگی است از قرن شانزدهم و هفدهم و پلی از قرن شانزدهم و مهمانسرائی ازقرن هیجدهم . این شهرستان از 17 بخش و 142 دهستان تشکیل یافته و جمعاً 64598 تن سکنه دارد. (از لاروس ).



مند. [ م ُ ] (اِخ ) رودی است در جنوب ایران که از رودهای مهم حوضه ٔخلیج فارس محسوب می گردد. دارای دو شعبه ٔ مهم است : یکی از کوههای برفی واقع در شمال غربی شیراز سرچشمه گرفته موسوم به «قراقاچ » و دیگری از کوه بزپار جاری شده در «پسی رودک » به آن متصل می گردد و رودهای دیگر مانند شوررود و غیره به آن ملحق شده در شمال زیارت وارد دریا می شود. شعبه ٔ اصلی این رود یعنی قراقاچ دارای پیچ و خم زیاد و آبشارهای متعددی است که از کوههای ساحلی گذشته در موقع ذوب برفها رسوب زیاد با خود به دریا می برد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 74 و 79).


فرهنگ عمید

صاحب، دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): ارجمند، خردمند، دردمند. &delta، در بعضی ترکیبات واو هم افزوده می شود مثل: برومند، تنومند، دانشومند.

صاحب؛ دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ارجمند، خردمند، دردمند. Δ در بعضی ترکیبات واو هم افزوده می‌شود مثل: برومند، تنومند، دانشومند.


دانشنامه عمومی

مند نام چند چیز است:
مند (روستا) روستایی در خراسان رضوی.
مند (رود) رودخانه ای در استان بوشهر.
منطقه حفاظت شده مند در استان بوشهر.
کوه مند، در استان بوشهر.

واژه نامه بختیاریکا

( مُند ) چُرت؛ دوف
( مِند ) مدفوع برّه

پیشنهاد کاربران

سود گرفته

هنرمند، توانمند، علاقه مند، سال مند

گلمند
خواهش منو

Mond
ستون های چوبی کپر در زبان ملکی گالی بشکرد


کلمات دیگر: